کتاب مقدس   Farsi Bible

فصل 1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  12  13  14  15  16  17  18  19  20

 سفر خروج 1

1 و این‌ است‌ نامهای‌ پسران‌ اسرائیل‌ كه‌ به‌مصر آمدند، هر كس‌ با اهل‌ خانه‌اش‌ همراه‌ یعقوب‌ آمدند:

2 رؤبین‌ و شمعون‌ و لاوی‌ و یهودا،

3 یساكار و زبولون‌ و بنیامین‌،

4 و دان‌ و نفتالی‌، و جاد و اشیر.

5 و همۀ نفوسی‌ كه‌ از صُلب‌ یعقوب‌ پدید آمدند هفتاد نفر بودند. و یوسف‌ در مصر بود.

6 و یوسف‌ و همۀ برادرانش‌، و تمامی‌ آن‌ طبقه‌ مردند.

7 و بنی‌اسرائیل‌ بارور و منتشر شدند، و كثیر و بی‌نهایت‌ زورآور گردیدند و زمین‌ از ایشان‌ پر گشت‌.

8 اما پادشاهی‌ دیگر بر مصر برخاست‌ كه‌ یوسف‌ را نشناخت‌،

9 و به‌ قوم‌ خود گفت‌: «همانا قوم‌ بنی‌اسرائیل‌ از ما زیاده‌ و زورآورترند.

10 بیایید با ایشان‌ به‌ حكمت‌ رفتار كنیم‌، مبادا كه‌ زیاد شوند. و واقع‌ شود كه‌ چون‌ جنگ‌ پدید آید، ایشان‌ نیز با دشمنان‌ ما همداستان‌ شوند، و با ما جنگ‌ كرده‌، از زمین‌ بیرون‌ روند.»

11 پس‌ سركاران‌ بر ایشان‌ گماشتند، تا ایشان‌ را به‌ كارهای‌ دشوار ذلیل‌ سازند، و برای‌ فرعون‌ شهرهای‌ خزینه‌، یعنی‌ فیتوم‌ و رَعمسیس‌ را بنا كردند.

12 لیكن‌ چندانكه‌ بیشتر ایشان‌ را ذلیل‌ ساختند، زیادتر متزاید و منتشر گردیدند، و از بنی‌اسرائیل‌ احتراز می‌نمودند.

13 و مصریان‌ از بنی‌اسرائیل‌ به‌ ظلم‌ خدمت‌ گرفتند.

14 و جانهای‌ ایشان‌ را به‌ بندگی سخت‌، به‌ گل‌كاری‌ وخشت‌سازی‌ و هر گونه‌ عمل‌ صحرایی‌، تلخ‌ ساختندی‌. و هر خدمتی‌ كه‌ بر ایشان‌ نهادندی‌ به‌ ظلم‌ می‌بود.

15 و پادشاه‌ مصر به‌ قابله‌های‌ عبرانی‌ كه‌ یكی‌ را شِفرَه‌ و دیگری‌ را فُوعَه‌ نام‌ بود، امر كرده‌،

16 گفت‌: «چون‌ قابله‌گری‌ برای‌ زنان‌ عبرانی‌ بكنید، و بر سنگها نگاه‌ كنید. اگر پسر باشد او را بكُشید، و اگر دختر بود زنده‌ بماند.»

17 لكن‌ قابله‌ها از خدا ترسیدند، و آنچه‌ پادشاه‌ مصر بدیشان‌ فرموده‌ بود نكردند، بلكه‌ پسران‌ را زنده‌ گذاردند.

18 پس‌ پادشاه‌ مصر قابله‌ها را طلبیده‌، بدیشان‌ گفت‌: «چرا این‌ كار را كردید، و پسران‌ را زنده‌ گذاردید؟»

19 قابله‌ها به‌ فرعون‌ گفتند: «از این‌ سبب‌ كه‌ زنان‌ عبرانی‌ چون‌ زنان‌ مصری‌ نیستند، بلكه‌ زورآورند، و قبل‌ از رسیدن‌ قابله‌ می‌زایند.»

20 و خدا با قابله‌ها احسان‌ نمود، و قوم‌ كثیر شدند، و بسیار توانا گردیدند.

21 و واقع‌ شد چونكه‌ قابله‌ها از خدا ترسیدند، خانه‌ها برای‌ ایشان‌ بساخت‌.

22 و فرعون‌ قوم‌ خود را امر كرده‌، گفت‌: «هر پسری‌ كه‌ زاییده‌ شود به‌ نهر اندازید، و هر دختری‌ را زنده‌ نگاه‌ دارید.»

 سفر خروج 2

1 و شخصی‌ از خاندان‌ لاوی‌ رفته‌، یكی‌ از دختران‌ لاوی‌ را به‌ زنی‌ گرفت‌.

2 و آن‌ زن‌ حامله‌ شده‌، پسری‌ بزاد. و چون‌ او را نیكومنظردید، وی‌ را سه‌ ماه‌ نهان‌ داشت‌.

3 و چون‌ نتوانست‌ او را دیگر پنهان‌ دارد، تابوتی‌ از نی‌ برایش‌ گرفت‌، و آن‌ را به‌ قیر و زِفت‌ اندوده‌، طفل‌ را در آن‌ نهاد، و آن‌ را در نیزار به‌ كنار نهر گذاشت‌.

4 و خواهرش‌ از دور ایستاد تا بداند او را چه‌ می‌شود.

5 و دختر فرعون‌ برای‌ غسل‌ به‌ نهر فرود آمد. و كنیزانش‌ به‌ كنار نهر می‌گشتند. پس‌ تابوت‌ را در میان‌ نیزار دیده‌، كنیزك‌ خویش‌ را فرستاد تا آن‌ را بگیرد.

6 و چون‌ آن‌ را بگشاد، طفل‌ را دید و اینك‌ پسری‌ گریان‌ بود. پس‌ دلش‌ بر وی‌ بسوخت‌ و گفت‌: «این‌ از اطفال‌ عبرانیان‌ است‌.»

7 و خواهر وی‌ به‌ دختر فرعون‌ گفت‌: «آیا بروم‌ و زنی‌ شیرده‌ را از زنان‌ عبرانیان‌ نزدت‌ بخوانم‌ تا طفل‌ را برایت‌ شیر دهد؟»

8 دختر فرعون‌ به‌ وی‌ گفت‌: «برو.» پس‌ آن‌ دختر رفته‌، مادر طفل‌ را بخواند.

9 و دختر فرعون‌ گفت‌: «این‌ طفل‌ را ببَر و او را برای‌ من‌ شیر بده‌ و مزد تو را خواهم‌ داد.» پس‌ آن‌ زن‌ طفل‌ را برداشته‌، بدو شیر می‌داد.

10 و چون‌ طفل‌ نمو كرد، وی‌ را نزد دختر فرعون‌ برد، و او را پسر شد. و وی‌ را موسی‌ نام‌ نهاد زیرا گفت‌: «او را از آب‌ كشیدم‌.»

11 و واقع‌ شد در آن‌ ایام‌ كه‌ چون‌ موسی‌ بزرگ‌ شد، نزد برادران‌ خود بیرون‌ آمد، و به‌ كارهای‌ دشوار ایشان‌ نظر انداخته‌، شخصی‌ مصری‌ را دید كه‌ شخصی‌ عبرانی‌ را كه‌ از برادران‌ او بود، می‌زند.

12 پس‌ به‌ هر طرف‌ نظر افكنده‌، چون‌ كسی‌ را ندید، آن‌ مصری‌ را كشت‌، و او را در ریگ‌ پنهان‌ساخت‌.

13 و روز دیگر بیرون‌ آمد، كه‌ ناگاه‌ دو مرد عبرانی‌ منازعه‌ می‌كنند، پس‌ به‌ ظالم‌ گفت‌: «چرا همسایۀ خود را می‌زنی‌.»

14 گفت‌: «كیست‌ كه‌ تو را بر ما حاكم‌ یا داور ساخته‌ است‌؟ مگر تو می‌خواهی‌ مرا بكشی‌ چنانكه‌ آن‌ مصری‌ را كشتی‌؟» پس‌ موسی‌ ترسید و گفت‌: «یقیناً این‌ امر شیوع‌ یافته‌ است‌.»

15 و چون‌ فرعون‌ این‌ ماجرا را بشنید، قصد قتل‌ موسی‌ كرد. و موسی‌ از حضور فرعون‌ فرار كرده‌، در زمین‌ مدیان‌ ساكن‌ شد؛ و بر سر چاهی‌ بنشست‌.

16 و كاهن‌ مدیان‌ را هفت‌ دختر بود كه‌ آمدند و آب‌ كشیده‌، آبخورها را پر كردند، تا گلۀ پدر خویش‌ را سیراب‌ كنند.

17 و شبانان‌ نزدیك‌ آمدند، تا ایشان‌ را دور كنند. آنگاه‌ موسی‌ برخاسته‌، ایشان‌ را مدد كرد، و گلۀ ایشان‌ را سیراب‌ نمود.

18 و چون‌ نزد پدر خود رعوئیل‌ آمدند، او گفت‌: «چگونه‌ امروز بدین‌ زودی‌ برگشتید؟»

19 گفتند: «شخصی‌ مصری‌ ما را از دست‌ شبانان‌ رهایی‌ داد، و آب‌ نیز برای‌ ما كشیده‌، گله‌ را سیراب‌ نمود.»

20 پس‌ به‌ دختران‌ خود گفت‌: «او كجاست‌؟ چرا آن‌ مرد را ترك‌ كردید؟ وی‌ را بخوانید تا نان‌ خورَد.»

21 و موسی‌ راضی‌ شد كه‌ با آن‌ مرد ساكن‌ شود. و او دختر خود، صفوره‌ را به‌ موسی‌ داد.

22 و آن‌ زن‌ پسری‌ زایید، و (موسی‌) او را جِرشون‌ نام‌ نهاد، چه‌ گفت‌: «در زمین‌ بیگانه‌ نزیل‌ شدم‌.»

23 و واقع‌ شد بعد از ایام‌ بسیار كه‌ پادشاه‌ مصر بمرد، و بنی‌اسرائیل‌ به‌ سبب‌ بندگی‌ آه‌ كشیده‌، استغاثه‌ كردند، و نالۀ ایشان‌ به‌ سبب‌ بندگی‌ نزد خدا برآمد.

24 و خدا نالۀ ایشان‌ را شنید، و خداعهد خود را با ابراهیم‌ و اسحاق‌ و یعقوب‌ بیاد آورد.

25 و خدا بر بنی‌اسرائیل‌ نظر كرد و خدا دانست‌.

 سفر خروج 3

1 و اما موسی‌ گلۀ پدر زن‌ خود، یترون‌، كاهن مدیان‌ را شبانی‌ می‌كرد؛ و گله‌ را بدان‌ طرف‌ صحرا راند و به‌ حوریب‌ كه‌ جبل‌الله‌ باشد آمد.

2 و فرشتۀ خداوند در شعلۀ آتش‌ از میان‌ بوته‌ای‌ بر وی‌ ظاهر شد. و چون‌ او نگریست‌، اینك‌ آن‌ بوته‌ به‌ آتش‌ مشتعل‌ است‌ اما سوخته‌ نمی‌شود.

3 و موسی‌ گفت‌: «اكنون‌ بدان‌ طرف‌ شوم‌، و این‌ امر غریب‌ را ببینم‌، كه‌ بوته‌ چرا سوخته‌ نمی‌شود.»

4 چون‌ خداوند دید كه‌ برای‌ دیدن‌ مایل‌ بدان‌ سو می‌شود، خدا از میان‌ بوته‌ به‌ وی‌ ندا درداد و گفت‌: «ای‌ موسی‌! ای‌ موسی‌!» گفت‌: «لبیك‌.»

5 گفت‌: «بدین‌ جا نزدیك‌ میا، نعلین‌ خود را از پایهایت‌ بیرون‌ كن‌، زیرا مكانی‌ كه‌ در آن‌ ایستاده‌ای‌ زمین‌ مقدس‌ است‌.»

6 و گفت‌: «من‌ هستم‌ خدای‌ پدرت‌، خدای‌ ابراهیم‌، و خدای‌ اسحاق‌، و خدای‌ یعقوب‌.»آنگاه‌ موسی‌ روی‌ خود را پوشانید، زیرا ترسید كه‌ به‌ خدا بنگرد.

7 و خداوند گفت‌: «هر آینه‌ مصیبت‌ قوم‌ خود را كه‌ در مصرند دیدم‌، و استغاثۀ ایشان‌ را از دست‌ سركاران‌ ایشان‌ شنیدم‌، زیرا غمهای‌ ایشان‌ را می‌دانم‌.

8 و نزول‌ كردم‌ تا ایشان‌ را از دست‌ مصریان‌ خلاصی‌ دهم‌، و ایشان‌ را از آن‌ زمین‌ به‌ زمین‌ نیكو و وسیع‌ برآورم‌، به‌ زمینی‌ كه‌ به‌ شیر و شهد جاری‌ است‌، به‌ مكان‌ كنعانیان‌ و حِتّیان‌ و اَموریان‌ و فَرِزِّیان‌ و حِوّیان‌ ویبوسیان‌.

9 و الا´ن‌ اینك‌ استغاثۀ بنی‌اسرائیل‌ نزد من‌ رسیده‌ است‌، و ظلمی‌ را نیز كه‌ مصریان‌ بر ایشان‌ می‌كنند، دیده‌ام‌.

10 پس‌ اكنون‌ بیا تا تو را نزد فرعون‌ بفرستم‌، و قوم‌ من‌، بنی‌اسرائیل‌ را از مصر بیرون‌ آوری‌.»

11 موسی‌ به‌ خدا گفت‌: «من‌ كیستم‌ كه‌ نزد فرعون‌ بروم‌، و بنی‌اسرائیل‌ را از مصر بیرون‌ آورم‌؟»

12 گفت‌: «البته‌ با تو خواهم‌ بود. و علامتی‌ كه‌ من‌ تو را فرستاده‌ام‌، این‌ باشد كه‌ چون‌ قوم‌ را از مصر بیرون‌ آوردی‌، خدا را بر این‌ كوه‌ عبادت‌ خواهید كرد.»

13 موسی‌ به‌ خدا گفت‌: «اینك‌ چون‌ من‌ نزد بنی‌اسرائیل‌ برسم‌، و بدیشان‌ گویم‌ خدای‌ پدران‌ شما مرا نزد شما فرستاده‌ است‌، و از من‌ بپرسند كه‌ نام‌ او چیست‌، بدیشان‌ چه‌ گویم‌؟»

14 خدا به‌ موسی‌ گفت‌: «هستم‌ آنكه‌ هستم‌.» و گفت‌: «به‌ بنی‌اسرائیل‌ چنین‌ بگو: اهْیه‌ (هستم‌) مرا نزد شما فرستاد.»

15 و خدا باز به‌ موسی‌ گفت‌: «به‌ بنی‌اسرائیل‌ چنین‌ بگو، یهوه‌ خدای‌ پدران‌ شما، خدای‌ ابراهیم‌ و خدای‌ اسحاق‌ و خدای‌ یعقوب‌، مرا نزد شما فرستاده‌. این‌ است‌ نام‌ من‌ تا ابدالا´باد، و این‌ است‌ یادگاری من‌ نسلاً بعد نسل‌.

16 برو و مشایخ‌ بنی‌اسرائیل‌ را جمع‌ كرده‌، بدیشان‌ بگو: یهوه‌ خدای‌ پدران‌ شما، خدای‌ ابراهیم‌ و اسحاق‌ و یعقوب‌، به‌ من‌ ظاهر شده‌، گفت‌: هر آینه‌ از شما و از آنچه‌ به‌ شما در مصر كرده‌اند، تفقد كرده‌ام‌،

17 و گفتم‌ شما را از مصیبت‌ مصر بیرون‌ خواهم‌ آورد، به‌ زمین‌ كنعانیان‌ و حتیان‌ و اموریان‌ و فرزیان‌ و حویان‌ و یبوسیان‌، به‌ زمینی‌ كه‌ به‌ شیر و شهد جاری‌ است‌.

18 و سخن‌ تو را خواهند شنید، و تو با مشایخ‌ اسرائیل‌، نزد پادشاه‌ مصربروید، و به‌ وی‌ گویید: یهوه‌ خدای‌ عبرانیان‌ ما را ملاقات‌ كرده‌ است‌. و الا´ن‌ سفر سه‌ روزه‌ به‌ صحرا برویم‌، تا برای‌ یهوه‌ خدای‌ خود قربانی‌ بگذرانیم‌.

19 و من‌ می‌دانم‌ كه‌ پادشاه‌ مصر شما را نمی‌گذارد بروید، و نه‌ هم‌ به‌ دست‌ زورآور.

20 پس‌ دست‌ خود را دراز خواهم‌ كرد، و مصر را به‌ همۀ عجایب‌ خود كه‌ در میانش‌ به‌ ظهور می‌آورم‌ خواهم‌ زد، و بعد از آن‌ شما را رها خواهد كرد.

21 و این‌ قوم‌ را در نظر مصریان‌ مكرّم‌ خواهم‌ ساخت‌، و واقع‌ خواهد شد كه‌ چون‌ بروید تهی‌ دست‌ نخواهید رفت‌.

22 بلكه‌ هر زنی‌ از همسایۀ خود و مهمانِ خانۀ خویش‌ آلات‌ نقره‌ و آلات‌ طلا و رخت‌ خواهد خواست‌، و به‌ پسران‌ و دختران‌ خود خواهید پوشانید، و مصریان‌ را غارت‌ خواهید نمود.»

 سفر خروج 4

1 و موسی‌ در جواب‌ گفت‌: «همانا مرا تصدیق‌ نخواهند كرد، و سخن‌ مرا نخواهند شنید، بلكه‌ خواهند گفت‌ یهوه‌ بر تو ظاهر نشده‌ است‌.»

2 پس‌ خداوند به‌ وی‌ گفت‌: «آن‌ چیست‌ در دست‌ تو؟» گفت‌: «عصا.»

3 گفت‌: «آن‌ را بر زمین‌ بینداز.» و چون‌ آن‌ را به‌ زمین‌ انداخت‌، ماری‌ گردید و موسی‌ از نزدش‌ گریخت‌.

4 پس‌ خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «دست‌ خود را دراز كن‌ و دُمش‌ را بگیر.» پس‌ دست‌ خود را دراز كرده‌، آن‌ را بگرفت‌، كه‌ در دستش‌ عصا شد.

5 «تا آنكه‌ باور كنند كه‌ یهوه‌ خدای‌ پدران‌ ایشان‌، خدای‌ ابراهیم‌، خدای‌ اسحاق‌، و خدای‌ یعقوب‌، به‌ تو ظاهر شد.»

6 و خداوند دیگرباره‌ وی‌ را گفت‌: «دست‌ خود را در گریبان‌ خود بگذار.» چون‌ دست‌ به‌گریبان‌ خود برد، و آن‌ را بیرون‌ آورد، اینك‌ دست‌ او مثل‌ برف‌ مبروص‌ شد.

7 پس‌ گفت‌: «دست‌ خود را باز به‌ گریبان‌ خود بگذار.» چون‌ دست‌ به‌ گریبان‌ خود باز برد، و آن‌ را بیرون‌ آورد، اینك‌ مثل‌ سایر بدنش‌ باز آمده‌ بود.

8 «و واقع‌ خواهد شد كه‌ اگر تو را تصدیق‌ نكنند، و آواز آیت‌ نخستین‌ را نشنوند، همانا آواز آیت‌ دوم‌ را باور خواهند كرد.

9 و هر گاه‌ این‌ دو آیت‌ را باور نكردند و سخن‌ تو را نشنیدند، آنگاه‌ از آب‌ نهر گرفته‌، به‌ خشكی‌ بریز، و آبی‌ كه‌ از نهر گرفتی‌ بر روی‌ خشكی‌ به‌ خون‌ مبدل‌ خواهد شد.»

10 پس‌ موسی‌ به‌ خداوند گفت‌: «ای‌ خداوند، من‌ مردی‌ فصیح‌ نیستم‌، نه‌ در سابق‌ و نه‌ از وقتی‌ كه‌ به‌ بندۀ خود سخن‌ گفتی‌، بلكه‌ بطیالكلام‌ و كند زبان‌.»

11 خداوند گفت‌: «كیست‌ كه‌ زبان‌ به‌ انسان‌ داد، و گنگ‌ و كر و بینا و نابینا را كه‌ آفرید؟ آیا نه‌ من‌ كه‌ یهوه‌ هستم‌؟

12 پس‌ الا´ن‌ برو و من‌ با زبانت‌ خواهم‌ بود، و هر چه‌ باید بگویی‌ تو را خواهم‌ آموخت‌.»

13 گفت‌: «استدعا دارم‌ ای‌ خداوند كه‌ بفرستی‌ به‌ دست‌ هر كه‌ می‌فرستی‌.»

14 آنگاه‌ خشم‌ خداوند بر موسی‌ مشتعل‌ شد و گفت‌: «آیا برادرت‌، هارون‌ لاوی‌ را نمی‌دانم‌ كه‌ او فصیح‌الكلام‌ است‌؟ و اینك‌ او نیز به‌ استقبال‌ تو بیرون‌ می‌آید، و چون‌ تو را بیند، در دل‌ خود شاد خواهد گردید.

15 و بدو سخن‌ خواهی‌ گفت‌ و كلام‌ را به‌ زبان‌ وی‌ القا خواهی‌ كرد، و من‌ با زبان‌ تو و با زبان‌ او خواهم‌ بود، و آنچه‌ باید بكنید شما را خواهم‌ آموخت‌.

16 و او برای‌ تو به‌ قوم‌ سخن‌ خواهد گفت‌، و او مر تو را به‌ جای‌ زبان‌ خواهد بود، و تو او را به‌ جای‌ خدا خواهی‌ بود.

17 و این‌عصا را به‌ دست‌ خود بگیر كه‌ به‌ آن‌ آیات‌ را ظاهر سازی‌.»

18 پس‌ موسی‌ روانه‌ شده‌، نزد پدر زن‌ خود، یترون‌، برگشت‌ و به‌ وی‌ گفت‌: «بروم‌ و نزد برادران‌ خود كه‌ در مصرند برگردم‌، و ببینم‌ كه‌ تا كنون‌ زنده‌اند.» یترون‌ به‌ موسی‌ گفت‌: «به‌ سلامتی‌ برو.»

19 و خداوند در مدیان‌ به‌ موسی‌ گفت‌: «روانه‌ شده‌ به‌ مصر برگرد، زیرا آنانی‌ كه‌ در قصد جان‌ تو بودند، مرده‌اند.»

20 پس‌ موسی‌ زن‌ خویش‌ و پسران‌ خود را برداشته‌، ایشان‌ را بر الاغ‌ سوار كرده‌، به‌ زمین‌ مصر مراجعت‌ نمود، و موسی‌ عصای‌ خدا را به‌ دست‌ خود گرفت‌.

21 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «چون‌ روانه‌ شده‌، به‌ مصر مراجعت‌ كردی‌، آگاه‌ باش‌ كه‌ همۀ علاماتی‌ را كه‌ به‌ دستت‌ سپرده‌ام‌ به‌ حضور فرعون‌ ظاهر سازی‌، و من‌ دل‌ او را سخت‌ خواهم‌ ساخت‌ تا قوم‌ را رها نكند.

22 و به‌ فرعون‌ بگو خداوند چنین‌ می‌گوید: اسرائیل‌، پسر من‌ و نخست‌زادۀ من‌ است‌،

23 و به‌ تو می‌گویم‌ پسرم‌ را رها كن‌ تا مرا عبادت‌ نماید، و اگر از رها كردنش‌ اِبا نمایی‌، همانا پسر تو، یعنی‌ نخست‌زادۀ تو را می‌كشم‌.»

24 و واقع‌ شد در بین‌ راه‌ كه‌ خداوند در منزل‌ بدو برخورده‌، قصد قتل‌ وی‌ نمود.

25 آنگاه‌ صِفوره‌ سنگی‌ تیز گرفته‌، غُلْفۀ پسر خود را ختنه‌ كرد و نزد پای‌ وی‌ انداخته‌، گفت‌: «تو مرا شوهر خون‌ هستی‌.»

26 پس‌ او وی‌ را رها كرد. آنگاه‌ (صفوره‌) گفت‌: «شوهر خون‌ هستی‌،» به‌ سبب‌ ختنه‌.

27 و خداوند به‌ هارون‌ گفت‌: «به‌ سوی‌ صحرا به‌ استقبال‌ موسی‌ برو.» پس‌ روانه‌ شد و او را در جبل‌الله‌ ملاقات‌ كرده‌، او را بوسید.

28 و موسی‌ از جمیع‌ كلمات‌ خداوند كه‌ او را فرستاده‌ بود، و از همۀ آیاتی‌ كه‌ به‌ وی‌ امر فرموده‌ بود، هارون‌ را خبر داد.

29 پس‌ موسی‌ و هارون‌ رفته‌، كل‌ مشایخ‌ بنی‌اسرائیل‌ را جمع‌ كردند.

30 و هارون‌ همۀ سخنانی‌ را كه‌ خداوند به‌ موسی‌ فرموده‌ بود، باز گفت‌، و آیات‌ را به‌ نظر قوم‌ ظاهر ساخت‌.

31 و قوم‌ ایمان‌ آوردند. و چون‌ شنیدند كه‌ خداوند از بنی‌اسرائیل‌ تفقد نموده‌، و به‌ مصیبت‌ ایشان‌ نظر انداخته‌ است‌، به‌ روی‌ در افتاده‌، سجده‌ كردند.

 سفر خروج 5

1 و بعد از آن‌ موسی‌ و هارون‌ آمده‌، به‌ فرعون گفتند: «یهوه‌ خدای‌ اسرائیل‌ چنین‌ می‌گوید: قوم‌ مرا رها كن‌ تا برای‌ من‌ در صحرا عید نگاه‌ دارند.»

2 فرعون‌ گفت‌: «یهوه‌ كیست‌ كه‌ قول‌ او را بشنوم‌ و اسرائیل‌ را رهایی‌ دهم‌؟ یهوه‌ را نمی‌شناسم‌ و اسرائیل‌ را نیز رها نخواهم‌ كرد.»

3 گفتند: «خدای‌ عبرانیان‌ ما را ملاقات‌ كرده‌ است‌، پس‌ الا´ن‌ سفر سه‌ روزه‌ به‌ صحرا برویم‌، و نزد یهوه‌، خدای‌ خود، قربانی‌ بگذرانیم‌، مبادا ما را به‌ وبا یا شمشیر مبتلا سازد.»

4 پس‌ پادشاه‌ مصر بدیشان‌ گفت‌: «ای‌ موسی‌ و هارون‌ چرا قوم‌ را از كارهای‌ ایشان‌ بازمی‌دارید؟ به‌ شغلهای‌ خود بروید!»

5 و فرعون‌ گفت‌: «اینك‌ الا´ن‌ اهل‌ زمین‌ بسیارند، و ایشان‌ را از شغلهای‌ ایشان‌ بیكار می‌سازید.»

6 و در آن‌ روز، فرعون‌ سركاران‌ و ناظران‌ قوم‌خود را قدغن‌ فرموده‌، گفت‌:

7 « بعد از این‌، كاه‌ برای‌ خشت‌ سازی‌ مثل‌ سابق‌ بدین‌ قوم‌ مدهید. خود بروند و كاه‌ برای‌ خویشتن‌ جمع‌ كنند،

8 و همان‌ حساب‌ خشتهایی‌ را كه‌ پیشتر می‌ساختند، برایشان‌ بگذارید، و از آن‌ هیچ‌ كم‌ مكنید، زیرا كاهلند، و از این‌ رو فریاد می‌كنند و می‌گویند: برویم‌ تا برای‌ خدای‌ خود قربانی‌ گذرانیم‌.

9 و خدمت‌ ایشان‌ سخت‌تر شود تا در آن‌ مشغول‌ شوند، و به‌ سخنان‌ باطل‌ اعتنا نكنند.»

10 پس‌ سركاران‌ و ناظران‌ قوم‌ بیرون‌ آمده‌، قوم‌ را خطاب‌ كرده‌، گفتند: «فرعون‌ چنین‌ می‌فرماید كه‌ من‌ كاه‌ به‌ شما نمی‌دهم‌.

11 خود بروید و كاه‌ برای‌ خود از هرجا كه‌ بیابید بگیرید، و از خدمت‌ شما هیچ‌ كم‌ نخواهد شد.»

12 پس‌ قوم‌ در تمامی‌ زمین‌ مصر پراكنده‌ شدند تا خاشاك‌ به‌ عوض‌ كاه‌ جمع‌ كنند.

13 و سركاران‌، ایشان‌ را شتابانیده‌، گفتند: «كارهای‌ خود را تمام‌ كنید، یعنی‌ حساب‌ هر روز را در روزش‌، مثل‌ وقتی‌ كه‌ كاه‌ بود.»

14 و ناظرانِ بنی‌اسرائیل‌ را كه‌ سركاران‌ فرعون‌ بر ایشان‌ گماشته‌ بودند، می‌زدند و می‌گفتند: «چرا خدمت‌ معین‌ خشت‌سازی‌ خود را در این‌ روزها مثل‌ سابق‌ تمام‌ نمی‌كنید؟»

15 آنگاه‌ ناظران‌ بنی‌اسرائیل‌ آمده‌، نزد فرعون‌ فریاد كرده‌، گفتند: «چرا به‌ بندگان‌ خود چنین‌ می‌كنی‌؟

16 كاه‌ به‌ بندگانت‌ نمی‌دهند و می‌گویند: خشت‌ برای‌ ما بسازید! و اینك‌ بندگانت‌ را می‌زنند و اما خطا از قوم‌ تو می‌باشد.»

17 گفت‌: «كاهل‌ هستید. شما كاهلید! از این‌ سبب‌ شما می‌گویید: برویم‌ و برای‌ خداوند قربانی‌ بگذرانیم‌.

18 اكنون‌ رفته‌، خدمت‌بكنید، و كاه‌ به‌ شما داده‌ نخواهد شد، و حساب‌ خشت‌ را خواهید داد.»

19 و ناظران‌ بنی‌اسرائیل‌ دیدند كه‌ در بدی‌ گرفتار شده‌اند، زیرا گفت‌: «از حساب‌ یومیۀ خشتهای‌ خود هیچ‌ كم‌ مكنید.»

20 و چون‌ از نزد فرعون‌ بیرون‌ آمدند، به‌ موسی‌ و هارون‌ برخوردند، كه‌ برای‌ ملاقات‌ ایشان‌ ایستاده‌ بودند.

21 و بدیشان‌ گفتند: « خداوند بر شما بنگرد و داوری‌ فرماید! زیرا كه‌ رایحۀ ما را نزد فرعون‌ و ملازمانش‌ متعفن‌ ساخته‌اید، و شمشیری‌ به‌ دست‌ ایشان‌ داده‌اید تا ما را بكشند.»

22 آنگاه‌ موسی‌ نزد خداوند برگشته‌، گفت‌: «خداوندا چرا بدین‌ قوم‌ بدی‌ كردی‌؟ و برای‌ چه‌ مرا فرستادی‌؟

23 زیرا از وقتی‌ كه‌ نزد فرعون‌ آمدم‌ تا به‌ نام‌ تو سخن‌ گویم‌، بدین‌ قوم‌ بدی‌ كرده‌ است‌ و قوم‌ خود را هرگز خلاصی‌ ندادی‌.»

 سفر خروج 6

1 خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «الا´ن‌ خواهی‌ دید آنچه‌ به‌ فرعون‌ می‌كنم‌، زیرا كه‌ به‌ دست‌ قوی‌ ایشان‌ را رها خواهد كرد، و به‌ دست‌ زورآور ایشان‌ را از زمین‌ خود خواهد راند.»

2 و خدا به‌ موسی‌ خطاب‌ كرده‌، وی‌ را گفت‌: «من‌ یهوه‌ هستم‌.

3 و به‌ ابراهیم‌ و اسحاق‌ و یعقوب‌ به‌ نام‌ خدای‌ قادرمطلق‌ ظاهر شدم‌، لیكن‌ به‌ نام‌ خود، یهوه‌، نزد ایشان‌ معروف‌ نگشتم‌.

4 و عهد خود را نیز با ایشان‌ استوار كردم‌، كه‌ زمین‌ كنعان‌ را بدیشان‌ دهم‌، یعنی‌ زمین‌ غربت‌ ایشان‌ را كه‌ در آن‌ غریب‌ بودند.

5 و من‌ نیز چون‌ نالۀ بنی‌اسرائیل‌ را كه‌ مصریان‌ ایشان‌ را مملوك‌ خود ساخته‌اند، شنیدم‌، عهد خود را بیاد آوردم‌.

6 بنابراین‌ بنی‌اسرائیل‌ رابگو، من‌ یهوه‌ هستم‌، و شما را از زیر مشقت‌های‌ مصریان‌ بیرون‌ خواهم‌ آورد، و شما را از بندگی‌ ایشان‌ رهایی‌ دهم‌، و شما را به‌ بازوی‌ بلند و به‌ داوری‌های‌ عظیم‌ نجات‌ دهم‌.

7 و شما را خواهم‌ گرفت‌ تا برای‌ من‌ قوم‌ شوید، و شما را خدا خواهم‌ بود، و خواهید دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌، خدای‌ شما، كه‌ شما را از مشقت‌های‌ مصریان‌ بیرون‌ آوردم‌.

8 و شما را خواهم‌ رسانید به‌ زمینی‌ كه‌ دربارۀ آن‌ قسم‌ خوردم‌ كه‌ آن‌ را به‌ ابراهیم‌ و اسحاق‌ و یعقوب‌ بخشم‌. پس‌ آن‌ را به‌ ارثیت‌ شما خواهم‌ داد. من‌ یهوه‌ هستم‌.»

9 و موسی‌ بنی‌اسرائیل‌ را بدین‌ مضمون‌ گفت‌، لیكن‌ بسبب‌ تنگی‌ روح‌ و سختی‌ خدمت‌، او را نشنیدند.

10 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:

11 «برو و به‌ فرعون‌ پادشاه‌ مصر بگو گه‌ بنی‌اسرائیل‌ را از زمین‌ خود رهایی‌ دهد.»

12 و موسی‌ به‌ حضور خداوند عرض‌ كرده‌، گفت‌: «اینك‌ بنی‌اسرائیل‌ مرا نمی‌شنوند، پس‌ چگونه‌ فرعون‌ مرا بشنود، و حال‌ آنكه‌ من‌ نامختون‌ لب‌ هستم‌؟»

13 و خداوند به‌ موسی‌ و هارون‌ تكلم‌ نموده‌، ایشان‌ را به‌ سوی‌ بنی‌اسرائیل‌ و به‌ سوی‌ فرعون‌ پادشاه‌ مصر مأمور كرد، تا بنی‌اسرائیل‌ را از زمین‌ مصر بیرون‌ آورند.

14 و اینانند رؤسای‌ خاندانهای‌ آبای‌ ایشان‌: پسران‌ رؤبین‌، نخست‌زادۀ اسرائیل‌، حَنُوك‌ و فَلّو و حَصرون‌ و كَرْمی‌؛ اینانند قبایل‌ رؤبین‌.

15 و پسران‌ شمعون‌: یموئیل‌ و یامین‌ و اُوهَد و یاكین‌ و صوحر و شاؤل‌ كه‌ پسر زن‌ كنعانی‌ بود؛ اینانند قبایل‌ شمعون‌.

16 و این‌ است‌ نامهای‌ پسران‌ لاوی‌ به‌ حسب‌ پیدایش‌ ایشان‌:جرشون‌ و قهات‌ و مِراری‌. و سالهای‌ عمر لاوی‌ صد و سی‌ و هفت‌ سال‌ بود.

17 پسران‌ جرشون‌: لِبِنی‌ و شِمعی‌، به‌ حسب‌ قبایل‌ ایشان‌.

18 و پسران‌ قُهات‌: عَمْرام‌ و یصهار و حَبرون‌ و عُزّیئیل‌. و سالهای‌ عمر قُهات‌ صد و سی‌ و سه‌ سال‌ بود.

19 و پسران‌ مراری‌: مَحْلی‌ و موشی‌؛ اینانند قبایل‌ لاویان‌ به‌ حسب‌ پیدایش‌ ایشان‌.

20 و عَمْرام‌ عمۀ خود، یوكابد را به‌ زنی‌ گرفت‌، و او برای‌ وی‌ هارون‌ و موسی‌ را زایید، و سالهای‌ عمر عمرام‌ صد و سی‌ و هفت‌ سال‌ بود.

21 و پسران‌ یصهار: قورح‌ و نافج‌ و زكری.‌

22 و پسران‌ عُزِّیئیل‌: میشائیل‌ و ایلصافن‌ و ستری‌.

23 و هارون‌، الیشابع‌، دختر عَمّیناداب‌، خواهر نَحْشون‌ را به‌ زنی‌ گرفت‌، و برایش‌ ناداب‌ و ابیهو و العازر و ایتامر را زایید.

24 و پسران‌ قورح‌: اَسّیر و القانه‌ و اَبیاساف‌؛ اینانند قبایل‌ قورحیان‌.

25 و العازر بن‌ هارون‌ یكی‌ از دختران‌ فوتیئیل‌ را به‌ زنی‌ گرفت‌، و برایش‌ فینحاس‌ را زایید؛ اینانند رؤسای‌ آبای‌ لاویان‌، بحسب‌ قبایل‌ ایشان‌.

26 اینانند هارون‌ و موسی‌ كه‌ خداوند بدیشان‌ گفت‌: «بنی‌اسرائیل‌ را با جنود ایشان‌ از زمین‌ مصر بیرون‌ آورید.»

27 اینانند كه‌ به‌ فرعون‌ پادشاه‌ مصر سخن‌ گفتند، برای‌ بیرون‌ آوردن‌ بنی‌اسرائیل‌ از مصر. اینان‌ موسی‌ و هارونند.

28 و واقع‌ شد در روزی‌ كه‌ خداوند در زمین‌ مصر موسی‌ را خطاب‌ كرد،

29 كه‌ خداوند به‌ موسی‌ فرموده‌، گفت‌: «من‌ یهوه‌ هستم‌؛ هر آنچه‌ من‌ به‌ تو گویم‌ آن‌ را به‌ فرعون‌ پادشاه‌ مصر بگو.»

30 و موسی‌ به‌ حضور خداوند عرض‌ كرد: «اینك‌ من‌ نامختون‌ لب‌ هستم‌، پس‌ چگونه‌ فرعون‌ مرابشنود؟»

 سفر خروج 7

1 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «ببین‌ تو را بر فرعون‌ خدا ساخته‌ام‌، و برادرت‌، هارون‌، نبی‌ تو خواهد بود.

2 هرآنچه‌ به‌ تو امر نمایم‌ تو آن‌ را بگو، و برادرت‌ هارون‌، آن‌ را به‌ فرعون‌ باز گوید، تا بنی‌اسرائیل‌ را از زمین‌ خود رهایی‌ دهد.

3 و من‌ دل‌ فرعون‌ را سخت‌ می‌كنم‌، و آیات‌ و علامات‌ خود را در زمین‌ مصر بسیار می‌سازم‌.

4 و فرعون‌ به‌ شما گوش‌ نخواهد گرفت‌، و دست‌ خود را بر مصر خواهم‌ انداخت‌، تا جنود خود، یعنی‌ قوم‌ خویش‌ بنی‌اسرائیل‌ را از زمین‌ مصر به‌ داوریهای‌ عظیم‌ بیرون‌ آورم‌.

5 و مصریان‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌، چون‌ دست‌ خود را بر مصر دراز كرده‌، بنی‌اسرائیل‌ را از میان‌ ایشان‌ بیرون‌ آوردم‌.»

6 و موسی‌ و هارون‌ چنانكه‌ خداوند بدیشان‌ امر فرموده‌ بود كردند، و هم‌ چنین‌ عمل‌ نمودند.

7 و موسی‌ هشتاد ساله‌ بود و هارون‌ هشتاد و سه‌ ساله‌، وقتی‌ كه‌ به‌ فرعون‌ سخن‌ گفتند.

8 پس‌ خداوند موسی‌ و هارون‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:

9 «چون‌ فرعون‌ شما را خطاب‌ كرده‌، گوید معجزه‌ای‌ برای‌ خود ظاهر كنید، آنگاه‌ به‌ هارون‌ بگو عصای‌ خود را بگیر، و آن‌ را پیش‌ روی‌ فرعون‌ بینداز، تا اژدها شود.»

10 آنگاه‌ موسی‌ و هارون‌ نزد فرعون‌ رفتند، و آنچه‌ خداوند فرموده‌ بود كردند. و هارون‌ عصای‌ خود را پیش‌ روی‌ فرعون‌ و پیش‌ روی‌ ملازمانش‌ انداخت‌، و اژدها شد.

11 و فرعون‌ نیز حكیمان‌ و جادوگران‌را طلبید و ساحران‌ مصر هم‌ به‌ افسونهای‌ خود چنین‌ كردند،

12 هر یك‌ عصای‌ خود را انداختند و اژدها شد، ولی‌ عصای‌ هارون‌ عصاهای‌ ایشان‌ را بلعید.

13 و دل‌ فرعون‌ سخت‌ شد و ایشان‌ را نشنید، چنانكه‌ خداوند گفته‌ بود.

14 و خداوند موسی‌ را گفت‌: «دل‌ فرعون‌ سخت‌ شده‌، و از رها كردن‌ قوم‌ ابا كرده‌ است‌.

15 بامدادان‌ نزد فرعون‌ برو؛ اینك‌ به‌ سوی‌ آب‌ بیرون‌ می‌آید؛ و برای‌ ملاقات‌ وی‌ به‌ كنار نهر بایست‌، و عصا را كه‌ به‌ مار مبدل‌ گشت‌، بدست‌ خود بگیر.

16 و او را بگو: یهوه‌ خدای‌ عبرانیان‌ مرا نزد تو فرستاده‌، گفت‌: قوم‌ مرا رها كن‌ تا مرا در صحرا عبادت‌ نمایند و اینك‌ تا بحال‌ نشنیده‌ای‌؛

17 پس‌ خداوند چنین‌ می‌گوید، از این‌ خواهی‌ دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌، همانا من‌ به‌ عصایی‌ كه‌ در دست‌ دارم‌ آبِ نهر را می‌زنم‌ و به‌ خون‌ مبدل‌ خواهد شد.

18 و ماهیانی‌ كه‌ در نهرند خواهند مرد، و نهر گندیده‌ شود و مصریان‌ نوشیدن‌ آب‌ نهر را مكروه‌ خواهند داشت‌.»

19 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «به‌ هارون‌ بگو عصای‌ خود را بگیر و دست‌ خود را بر آبهای‌ مصر دراز كن‌، بر نهرهای‌ ایشان‌، و جویهای‌ ایشان‌، و دریاچه‌های‌ ایشان‌، و همه‌ حوضهای‌ آب‌ ایشان‌، تا خون‌ شود، و در تمامی زمین‌ مصر در ظروف‌ چوبی‌ و ظروف‌ سنگی‌، خون‌ خواهد بود.»

20 و موسی‌ و هارون‌ چنانكه‌ خداوند امر فرموده‌ بود، كردند و عصا را بلند كرده‌، آب‌ نهر را به‌ حضور فرعون‌ و به‌ حضور ملازمانش‌ زد، وتمامی آب‌ نهر به‌ خون‌ مبدّل‌ شد.

21 و ماهیانی‌ كه‌ در نهر بودند، مردند. و نهر بگندید، و مصریان‌ از آب‌ نهر نتوانستند نوشید، و در تمامی‌ زمین‌ مصر خون‌ بود.

22 و جادوگران‌ مصر به‌ افسونهای‌ خویش‌ هم‌ چنین‌ كردند، و دل‌ فرعون‌ سخت‌ شد، كه‌ بدیشان‌ گوش‌ نگرفت‌، چنانكه‌ خداوند گفته‌ بود.

23 و فرعون‌ برگشته‌، به‌ خانه‌ خود رفت‌ و بر این‌ نیز دل‌ خود را متوجه‌ نساخت‌.

24 و همه‌ مصریان‌ گرداگرد نهر برای‌ آب‌ خوردن‌ حفره‌ می‌زدند زیرا كه‌ از آب‌ نهر نتوانستند نوشید.

25 و بعد از آنكه‌ خداوند نهر را زده‌ بود، هفت‌ روز سپری‌ شد.

 سفر خروج 8

1 و خداوند موسی‌ را گفت‌: «نزد فرعون‌ برو،و به‌ وی‌ بگو خداوند چنین‌ می‌گوید: قوم‌ مـرا رها كـن‌ تا مرا عبادت‌ نمایند.

2 و اگـر تو از رها كردن‌ ایشان‌ اِبا می‌كنی‌، همانا من‌ تمامی حدود تو را به‌ وَزَغهـا مبتلا سازم‌.

3 و نهـر، وزغهـا را به‌ كثرت‌ پیدا نماید، به‌ حدی‌ كه‌ برآمده‌، به‌ خانه‌ات‌ و خوابگاهت‌ و بسترت‌ و خانه‌های‌ بندگانت‌ و بر قومت‌ و به‌ تنورهایت‌ و تغارهای‌ خمیرت‌ درخواهنـد آمد،

4 و بر تو و قوم‌ تـو و همه‌ بندگان‌ تو وزغهـا برخواهنـد آمـد.»

5 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «به‌ هارون‌ بگو: دست‌ خود را با عصای‌ خویش‌ بر نهرها و جویها و دریاچه‌ها دراز كن‌، و وزغها را بر زمین‌ مصر برآور.»

6 پس‌ چون‌ هارون‌ دست‌ خود را بر آبهای‌ مصر دراز كرد، وزغها برآمده‌، زمین‌ مصر را پوشانیدند.

7 و جادوگران‌ به‌ افسونهای‌ خود چنین‌ كردند، و وزغها بر زمین‌ مصر برآوردند.

8 آنگاه‌ فرعون‌ موسی‌ و هارون‌ را خوانده‌، گفت‌: «نزد خداوند دعا كنید، تا وزغها را از من‌ و قوم‌ من‌ دور كند، و قوم‌ را رها خواهم‌ كرد تا برای‌ خداوند قربانی‌ گذرانند.»

9 موسی‌ به‌ فرعون‌ گفت‌: «وقتی‌ را برای‌ من‌ معین‌ فرما كه‌ برای‌ تو و بندگانت‌ و قومت‌ دعا كنم‌ تا وزغها از تو و خانه‌ات‌ نابود شوند و فقط‌ در نهر بمانند.»

10 گفت‌: «فردا»، موسی‌ گفت‌: «موافق‌ سخن‌ تو خواهد شد تا بدانی‌ كه‌ مثل‌ یهوه‌ خدای‌ ما دیگری‌ نیست‌،

11 و وزغها از تو و خانه‌ات‌ و بندگانت‌ و قومت‌ دور خواهند شد و فقط‌ در نهر باقی‌ خواهند ماند.»

12 و موسی‌ و هارون‌ از نزد فرعون‌ بیرون‌ آمدند و موسی‌ درباره‌ وزغهایی‌ كه‌ بر فرعون‌ فرستاده‌ بود، نزد خداوند استغاثه‌ نمود.

13 و خداوند موافق‌ سخن‌ موسی‌ عمل‌ نمود و وَزَغْها از خانه‌ها و از دهات‌ و از صحراها مردند،

14 و آنها را توده‌ توده‌ جمع‌ كردند و زمیـن‌ متعفـن‌ شـد.

15 اما فرعون‌ چون‌ دید كه‌ آسایش‌ پدید آمد، دل‌ خود را سخت‌ كرد و بدیشان‌ گوش‌ نگرفت‌، چنانكه‌ خداوند گفته‌ بود.

16 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «به‌ هارون‌ بگو كه‌ عصای‌ خود را دراز كن‌ و غبار زمین‌ را بزن‌ تا در تمامی‌ زمین‌ مصر پشه‌ها بشود.»

17 پس‌ چنین‌ كردند و هارون‌ دست‌ خود را با عصای‌ خویش‌ دراز كرد و غبار زمین‌ را زد و پشه‌ها بر انسان‌ و بهایم‌ پدید آمد زیرا كه‌ تمامی‌ غبار زمین‌ در كلّ ارض‌ مصر پشه‌ها گردید،

18 و جـادوگران‌ به‌ افسونهای‌ خود چنین‌ كردند تا پشه‌ها بیرون‌ آورَند اما نتوانستند و پشه‌ها بر انسان‌ و بهایم‌ پدید شد.

19 و جادوگران‌ به‌ فرعون‌ گفتند: «این‌ انگشت‌ خداست‌.» اما فرعون‌ را دل‌ سخت‌ شد كه‌ بدیشان‌ گوش‌ نگرفت‌، چنانكه‌ خداوند گفته‌ بود.

20 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «بامدادان‌ برخاسته‌ پیش‌روی‌ فرعون‌ بایست‌. اینك‌ بسوی‌ آب‌ بیرون‌ می‌آید. و او را بگو: خداوند چنین‌ می‌گوید: قوم‌ مرا رها كن‌ تا مرا عبادت‌ نمایند،

21 زیرا اگر قوم‌ مرا رها نكنی‌، همانا من‌ بر تو و بندگانت‌ و قومت‌ و خانه‌هایت‌ انواع‌ مگسها فرستم‌ و خانه‌های‌ مصریان‌ و زمینی‌ نیز كه‌ برآنند از انواع‌ مگسها پر خواهد شد.

22 و در آن‌ روز زمین‌ جوشن‌ را كه‌ قوم‌ من‌ در آن‌ مقیمند، جدا سازم‌ كه‌ در آنجا مگسی‌ نباشد تا بدانی‌ كه‌ من‌ در میان‌ این‌ زمین‌ یهوه‌ هستم‌.

23 و فرقی‌ در میان‌ قوم‌ خود و قوم‌ تو گذارم‌. فردا این‌ علامت‌ خواهد شد.»

24 و خداوند چنین‌ كرد و انواع‌ مگسهای‌ بسیار به‌ خانه‌ فرعون‌ و به‌ خانه‌های‌ بندگانش‌ و به‌ تمامی‌ زمین‌ مصر آمدند و زمین‌ از مگسها ویران‌ شد.

25 و فرعون‌ موسی‌ و هارون‌ را خوانده‌ گفت‌: «بروید و برای‌ خدای‌ خود قربانی‌ در این‌ زمین‌ بگذرانید.»

26 موسی‌ گفت‌: «چنین‌ كردن‌ نشاید زیرا آنچه‌ مكروه‌ مصریان‌ است‌ برای‌ یهوه‌ خدای‌ خود ذبح‌ می‌كنیم‌. اینك‌ چون‌ مكروه‌ مصریان‌ را پیش‌ روی‌ ایشان‌ ذبح‌ نماییم‌، آیا ما را سنگسار نمی‌كنند؟

27 سفر سه‌ روزه‌ به‌ صحرا برویم‌ و برای‌ یهوه‌ خدای‌ خود قربانی‌ بگذرانیم‌ چنانكه‌ به‌ ما امر خواهد فرمود.»

28 فرعون‌ گفت‌: «من‌ شما را رهایی‌ خواهم‌ داد تا برای‌ یهوه‌، خدای‌ خود، در صحرا قربانی‌ گذرانید لیكن‌ بسیار دور مروید و برای‌ من‌ دعا كنید.»

29 موسی‌ گفت‌: «همانا من‌ از حضورت‌ بیرون‌ می‌روم‌ و نزد خداوند دعا می‌كنم‌ و مگسها از فرعون‌ و بندگانش‌ و قومش‌ فردا دور خواهند شد. اما زنهار فرعون‌ بار دیگر حیله‌ نكند كه‌ قوم‌ را رهایی‌ ندهد تا برای‌ خداوند قربانی‌ گذرانند.»

30 پس‌ موسی‌ از حضور فرعون‌ بیرون‌ شده‌، نزد خداوند دعا كرد،

31 و خداوند موافق‌ سخن‌ موسی‌ عمل‌ كرد و مگسها را از فرعون‌ و بندگانش‌ و قومش‌ دور كرد كه‌ یكی‌ باقی‌ نماند.

32 اما در این‌ مرتبه‌ نیز فرعون‌ دل‌ خود را سخت‌ ساخته‌، قوم‌ را رهایی‌ نداد.

 سفر خروج 9

1 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «نزد فرعون‌ بروو به‌ وی‌ بگو: یهوه‌ خدای‌ عبرانیان‌ چنین‌ می‌گوید: قوم‌ مرا رها كن‌ تا مرا عبادت‌ كنند.

2 زیرا اگر تو از رهایی‌ دادن‌ ابا نمایی‌ و ایشان‌ را باز نگاه‌ داری‌،

3 همانا دست‌ خداوند بر مواشی‌ تو كه‌ در صحرایند خواهد شد، بر اسبان‌ و الاغان‌ و شتران‌ و گاوان‌ و گوسفندان‌، یعنی‌ وبایی‌ بسیار سخت‌.

4 و خداوند در میان‌ مواشی‌ اسرائیلیان‌ و مواشی‌ مصریان‌ فرقی‌ خواهد گذاشت‌ كه‌ از آنچه‌ مال‌ بنی‌اسرائیل‌ است‌، چیزی‌ نخواهد مرد.»

5 و خداوند وقتی‌ معین‌ نموده‌، گفت‌: «فردا خداوند این‌ كار را در این‌ زمین‌ خواهد كرد.»

6 پس‌ در فردا خداوند این‌ كار را كرد و همه‌ مواشی‌ مصریان‌ مردند و از مواشی‌ بنی‌اسرائیل‌ یكی‌ هم‌ نمرد.

7 وفرعون‌ فرستاد و اینك‌ از مواشی‌ اسرائیلیان‌ یكی‌ هم‌ نمرده‌ بود. اما دل‌ فرعون‌ سخت‌ شده‌، قوم‌ را رهایی‌ نداد.

8 و خداوند به‌ موسی‌ و هارون‌ گفت‌: «از خاكستر كوره‌، مُشتهای‌ خود را پر كرده‌، بردارید و موسی‌ آن‌ را به‌ حضور فرعون‌ بسوی‌ آسمان‌ برافشاندَ،

9 و غبار خواهد شد بر تمامی‌ زمین‌ مصر و سوزشی‌ كه‌ دمّلها بیرون‌ آورد بر انسان‌ و بر بهایم‌ در تمامی‌ زمین‌ مصر خواهد شد.»

10 پس‌ از خاكستر كوره‌ گرفتند و به‌ حضور فرعون‌ ایستادند و موسی‌ آن‌ را بسوی‌ آسمان‌ پراكند، و سوزشی‌ پدید شده‌، دملها بیرون‌ آورد، در انسان‌ و در بهایم‌.

11 و جادوگران‌ به‌ سبب‌ آن‌ سوزش‌ به‌ حضور موسی‌ نتوانستند ایستاد، زیرا كه‌ سوزش‌ بر جادوگران‌ و بر همۀ مصریان‌ بود.

12 و خداوند دل‌ فرعون‌ را سخت‌ ساخت‌ كه‌ بدیشان‌ گوش‌ نگرفت‌، چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ گفته‌ بود.

13 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «بامدادان‌ برخاسته‌، پیش‌ روی‌ فرعون‌ بایست‌، و به‌ وی‌ بگو: یهوه‌ خدای‌ عبرانیان‌ چنین‌ می‌گوید: قوم‌ مرا رها كن‌ تا مرا عبادت‌ نمایند.

14 زیرا در این‌ دفعه‌ تمامی‌ بلایای‌ خود را بر دل‌ تو و بندگانت‌ و قومت‌ خواهم‌ فرستاد، تا بدانی‌ كه‌ در تمامی‌ جهان‌ مثل‌ من‌ نیست‌.

15 زیرا اگر تاكنون‌ دست‌ خود را دراز كرده‌، و تو را و قومت‌ را به‌ وبا مبتلا ساخته‌ بودم‌، هرآینه‌ از زمین‌ هلاك‌ می‌شدی‌.

16 و لكن‌ برای‌ همین‌ تو را برپا داشته‌ام‌ تا قدرت‌ خود را به‌ تو نشان‌ دهم‌، و نام‌ من‌ در تمامی‌ جهان‌ شایع‌ شود.

17 و آیا تابحال‌ خویشتن‌ را بر قوم‌ من‌ برتر می‌سازی‌ و ایشان‌ را رهایی‌ نمی‌دهی‌؟

18 همانا فردا این‌ وقت‌، تگرگی‌ بسیار سخت‌ خواهم‌ بارانید، كه‌ مثل‌ آن‌ در مصر از روز بنیانش‌ تاكنون‌ نشده‌ است‌.

19 پس‌ الا´ن‌ بفرست‌ و مواشی‌ خود و آنچه‌ را در صحرا داری‌ جمع‌ كن‌، زیرا كه‌ بر هر انسان‌ و بهایمی‌ كه‌ در صحرا یافته‌ شوند، و به‌ خانه‌ها جمع‌ نشوند، تگرگ‌ فرود خواهد آمد و خواهند مرد.»

20 پس‌ هر كس‌ از بندگان‌ فرعون‌ كه‌ از قول‌ خداوند ترسید، نوكران‌ و مواشی‌ خود را به‌ خانه‌ها گریزانید.

21 اما هر كه‌ دل‌ خود را به‌ كلام‌ خداوند متوجه‌ نساخت‌، نوكران‌ و مواشی‌ خود را در صحرا واگذاشت.

22 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «دست‌ خود را به‌ سوی‌ آسمان‌ دراز كن‌، تا در تمامی‌ زمین‌ مصر تگرگ‌ بشود، بر انسان‌ و بر بهایم‌ و بر همۀ نباتات‌ صحرا، در كل‌ ارض‌ مصر.»

23 پس‌ موسی‌ عصای‌ خود را به‌ سوی‌ آسمان‌ دراز كرد، و خداوند رعد و تگرگ‌ داد، و آتش‌ بر زمین‌ فرود آمد، و خداوند تگرگ‌ بر زمین‌ مصر بارانید.

24 و تگرگ‌ آمد و آتشی‌ كه‌ در میان‌ تگرگ‌ آمیخته‌ بود، و به‌ شدت‌ سخت‌ بود، كه‌ مثل‌ آن‌ در تمامی‌ زمین‌ مصر از زمانی‌ كه‌ اُمت‌ شده‌ بودند، نبود.

25 و در تمامی‌ زمین‌ مصر، تگرگ‌ آنچه‌ را كه‌ در صحرا بود، از انسان‌ و بهایم‌ زد. و تگرگ‌ همۀ نباتات‌ صحرا را زد، و جمیع‌ درختان‌ صحرا را شكست‌.

26 فقط‌ در زمین‌ جوشن‌، جایی‌ كه‌ بنی‌اسرائیل‌ بودند، تگرگ‌ نبود.

27 آنگاه‌ فرعون‌ فرستاده‌، موسی‌ و هارون‌ را خواند، و بدیشان‌ گفت‌: «در این‌ مرتبه‌ گناه‌ كرده‌ام‌؛ خداوند عادل‌ است‌ و من‌ و قوم‌ من‌ گناهكاریم‌.

28 نزد خداوند دعا كنید، زیرا كافی‌ است‌ تا رعدهای‌ خدا و تگرگ‌ دیگر نشود، و شما را رها خواهم‌ كرد، و دیگر درنگ‌ نخواهید نمود.»

29 موسی‌ به‌ وی‌ گفت‌: «چون‌ از شهر بیرون‌ روم‌، دستهای‌ خود را نزد خداوند خواهم‌ افراشت‌، تا رعدها موقوف‌ شود، و تگرگ‌ دیگر نیاید، تا بدانی‌ جهان‌ از آن‌ خداوند است‌.

30 و اما تو و بندگانت‌، می‌دانم‌ كه‌ تابحال‌ از یهوه‌ خدا نخواهید ترسید.»

31 و كتان‌ و جو زده‌ شد، زیرا كه‌ جو خوشه‌ آورده‌ بود، و كتان‌ تخم‌ داشته‌.

32 و اما گندم‌ و خُلَّر زده‌ نشد زیرا كه‌ متأخر بود.

33 و موسی‌ از حضور فرعون‌ از شهر بیرون‌ شده‌، دستهای‌ خود را نزد خداوند برافراشت‌، و رعدها و تگرگ‌ موقوف‌ شد، و باران‌ بر زمین‌ نبارید.

34 و چون‌ فرعون‌ دید كه‌ باران‌ و تگرگ‌ و رعدها موقوف‌ شد، باز گناه‌ ورزیده‌، دل‌ خود را سخت‌ ساخت‌، هم‌ او و هم‌ بندگانش‌.

35 پس‌ دل‌ فرعون‌ سخت‌ شده‌، بنی‌اسرائیل‌ را رهایی‌ نداد، چنانكه‌ خداوند به‌ دست‌ موسی‌ گفته‌ بود.

 سفر خروج 10

1 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «نزد فرعون‌ برو زیرا كه‌ من‌ دل‌ فرعون‌ و دل‌ بندگانش‌ را سخت‌ كرده‌ام‌، تا این‌ آیات‌ خود را در میان‌ ایشان‌ ظاهر سازم‌.

2 و تا آنچه‌ در مصر كردم‌ و آیات‌ خود را كه‌ در میان‌ ایشان‌ ظاهر ساختم‌، بگوش‌ پسرت‌ و پسر پسرت‌ بازگویی‌ تا بدانید كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.»

3 پس‌ موسی‌ و هارون‌ نزد فرعون‌ آمده‌، به‌ وی‌ گفتند: «یهوه‌ خدای‌ عبرانیان‌ چنین‌ می‌گوید: تا به‌ كی‌ از تواضع‌ كردن‌ به‌ حضور من‌ ابا خواهی‌ نمود؟ قوم‌ مرا رها كن‌ تا مرا عبادت‌ كنند.

4 زیرا اگر تو از رها كردن‌ قوم‌ من‌ ابا كنی‌، هرآینه‌ من‌ فردا ملخها در حدود تو فرود آورم‌.

5 كه‌ روی‌ زمین‌ را مستور خواهند ساخت‌، به‌ حدی‌ كه‌ زمین‌ را نتوان‌ دید، و تتمّۀ آنچه‌ رَسته‌ است‌ كه‌ برای‌ شما از تگرگ‌ باقی‌ مانده‌، خواهند خورد، و هر درختی‌ را كه‌ برای‌ شما در صحرا روییده‌ است‌، خواهند خورد.

6 و خانۀ تو و خانه‌های‌ بندگانت‌ و خانه‌های‌ همۀ مصریان‌ را پر خواهند ساخت‌، به‌ مرتبه‌ای‌ كه‌ پدرانت‌ و پدران‌ پدرانت‌ از روزی‌ كه‌ بر زمین‌ بوده‌اند تا اَلیوم‌ ندیده‌اند.» پس‌ روگردانیده‌، از حضور فرعون‌ بیرون‌ رفت‌.

7 آنگاه‌ بندگان‌ فرعون‌ به‌ وی‌ گفتند: «تا به‌ كی‌ برای‌ ما این‌ مرد دامی‌ باشد؟ این‌ مردمان‌ را رها كن‌ تا یهوه‌، خدای‌ خود را عبادت‌ نمایند. مگر تابحال‌ ندانسته‌ای‌ كه‌ مصر ویران‌ شده‌ است‌؟»

8 پس‌ موسی‌ و هارون‌ را نزد فرعون‌ برگردانیدند، و او به‌ ایشان‌ گفت‌: «بروید و یهوه‌، خدای‌ خود را عبادت‌ كنید. لیكن‌ كیستند كه‌ می‌روند؟»

9 موسی‌ گفت‌: «با جوانان‌ و پیران‌ خود خواهیم‌ رفت‌، با پسران‌ و دختران‌، و گوسفندان‌ و گاوان‌ خود خواهیم‌ رفت‌، زیرا كه‌ ما را عیدی‌ برای‌ خداوند است‌.»

10 بدیشان‌ گفت‌: « خداوند با شما چنین‌ باشد، اگر شما را با اطفال‌ شما رهایی‌ دهم‌. با حذر باشید زیرا كه‌ بدی‌ پیش‌ روی‌ شماست‌!

11 نه‌ چنین‌! بلكه‌ شما كه‌ بالغ‌ هستید رفته‌، خداوند را عبادت‌ كنید، زیرا كه‌ این‌ است‌ آنچه‌ خواسته‌ بودید.» پس‌ ایشان‌ را از حضور فرعون‌ بیرون‌ راندند.

12 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «دست‌ خود را برای‌ ملخها بر زمین‌ مصر دراز كن‌، تا بر زمین‌ مصر برآیند، و همۀ نباتات‌ زمین‌ را كه‌ از تگرگ‌ مانده‌ است‌، بخورند.»

13 پس‌ موسی‌ عصای‌ خود را برزمین‌ مصر دراز كرد، و خداوند تمامی‌ آن‌ روز، و تمامی‌ آن‌ شب‌ را بادی‌ شرقی‌ بر زمین‌ مصر وزانید، و چون‌ صبح‌ شد، باد شرقی‌ ملخها را آورد.

14 و ملخها بر تمامی‌ زمین‌ مصر برآمدند، و در همۀ حدود مصر نشستند، بسیار سخت‌ كه‌ قبل‌ از آن‌ چنین‌ ملخها نبود، و بعد از آن‌ نخواهد بود.

15 و روی‌ تمامی‌ زمین‌ را پوشانیدند، كه‌ زمین‌ تاریك‌ شد و همۀ نباتات‌ زمین‌ و همۀ میوۀ درختان‌ را كه‌ از تگرگ‌ باقی‌ مانده‌ بود، خوردند، به‌ حدی‌ كه‌ هیچ‌ سبزی‌ بر درخت‌ و نبات‌ صحرا در تمامی‌ زمین‌ مصر نماند.

16 آنگاه‌ فرعون‌، موسی‌ و هارون‌ را به‌ زودی‌ خوانده‌، گفت‌: «به‌ یهوه‌ خدای‌ شما و به‌ شما گناه‌ كرده‌ام‌.

17 و اكنون‌ این‌ مرتبه‌ فقط‌ گناه‌ مرا عفو فرمایید، و از یهوه‌ خدای‌ خود استدعا نمایید تا این‌ موت‌ را فقط‌ از من‌ برطرف‌ نماید.»

18 پس‌ از حضور فرعون‌ بیرون‌ شده‌، از خداوند استدعا نمود.

19 و خداوند باد غربی‌ای‌ بسیار سخت‌ برگردانید، كه‌ ملخها را برداشته‌، آنها را به‌ دریای‌ قلزم‌ ریخت‌، و در تمامی‌ حدود مصر ملخی‌ نماند.

20 اما خداوند دل‌ فرعون‌ را سخت‌ گردانید، كه‌ بنی‌اسرائیل‌ را رهایی‌ نداد.

21 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «دست‌ خود را به‌ سوی‌ آسمان‌ برافراز، تا تاریكی‌ای‌ بر زمین‌ مصر پدید آید، تاریكی‌ای‌ كه‌ بتوان‌ احساس‌ كرد.»

22 پس‌ موسی‌ دست‌ خود را به‌ سوی‌ آسمان‌ برافراشت‌، و تاریكی غلیظ‌ تا سه‌ روز در تمامی‌ زمین‌ مصر پدید آمد

23 و یكدیگر را نمی‌دیدند.و تا سه‌ روز كسی‌ از جای‌ خود برنخاست‌، لیكن‌ برای‌ جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌ در مسكنهای‌ ایشان‌ روشنایی‌ بود.

24 و فرعون‌ موسی‌ را خوانده‌، گفت‌: «بروید خداوند را عبادت‌ كنید، فقط‌ گله‌ها و رمه‌های‌ شما بماند، اطفال‌ شما نیز با شما بروند.»

25 موسی‌ گفت‌: «ذبایح‌ و قربانی‌های‌ سوختنی‌ نیز می‌باید به‌ دست‌ ما بدهی‌، تا نزد یهوه‌، خدای‌ خود بگذرانیم‌.

26 مواشی‌ ما نیز با ما خواهد آمد، یك‌ سُمی‌ باقی‌ نخواهد ماند زیرا كه‌ از اینها برای‌ عبادت‌ یهوه‌، خدای‌ خود می‌باید گرفت‌، و تا بدانجا نرسیم‌، نخواهیم‌ دانست‌ به‌ چه‌ چیز خداوند را عبادت‌ كنیم‌.»

27 و خداوند ، دل‌ فرعون‌ را سخت‌ گردانید كه‌ از رهایی‌ دادن‌ ایشان‌ اِبا نمود.

28 پس‌ فرعون‌ وی‌ را گفت‌: «از حضور من‌ برو! و با حذر باش‌ كه‌ روی‌ مرا دیگر نبینی‌، زیرا در روزی‌ كه‌ مرا ببینی‌ خواهی‌ مرد.»

29 موسی‌ گفت‌: «نیكو گفتی‌، روی‌ تو را دیگر نخواهم‌ دید.»

 سفر خروج 11

1 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «یك‌ بلای‌دیگر بر فرعون‌ و بر مصر می‌آورم‌، و بعد از آن‌ شما را از اینجا رهایی‌ خواهد داد، و چون‌ شما را رها كند، البته‌ شما را بالكلّیه‌ از اینجا خواهد راند.

2 اكنون‌ به‌ گوش‌ قوم‌ بگو كه‌ هر مرد از همسایۀ خود، و هر زن‌ از همسایه‌اش‌ آلات‌ نقره‌ و آلات‌ طلا بخواهند.»

3 و خداوند قوم‌ را در نظر مصریان‌ محترم‌ ساخت‌. و شخص‌ موسی‌ نیز در زمین‌ مصر، در نظر بندگان‌ فرعون‌ و در نظر قوم‌، بسیار بزرگ‌ بود.

4 و موسی‌ گفت‌: « خداوند چنین‌ می‌گوید: قریب‌ به‌ نصف‌ شب‌ در میان‌ مصر بیرون‌ خواهم‌ آمد.

5 و هر نخست‌زاده‌ای‌ كه‌ در زمین‌ مصر باشد، از نخست‌زادۀ فرعون‌ كه‌ بر تختش‌ نشسته‌ است‌، تا نخست‌زادۀ كنیزی‌ كه‌ در پشت‌ دستاس‌ باشد، و همۀ نخست‌زادگان‌ بهایم‌ خواهند مرد.

6 و نعرۀ عظیمی‌ در تمامی‌ زمین‌ مصر خواهد بود كه‌ مثل‌ آن‌ نشده‌، و مانند آن‌ دیگر نخواهد شد.

7 اما بر جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌ سگی‌ زبان‌ خود را تیز نكند، نه‌ بر انسان‌ و نه‌ بر بهایم‌، تا بدانید كه‌ خداوند در میان‌ مصریان‌ و اسرائیلیان‌ فرقی‌ گذارده‌ است.

8 و این‌ همۀ بندگان‌ تو به‌ نزد من‌ فرود آمده‌، و مرا تعظیم‌ كرده‌، خواهند گفت‌: تو و تمامی‌ قوم‌ كه‌ تابع‌ تو باشند، بیرون‌ روید! و بعد از آن‌ بیرون‌ خواهم‌ رفت‌.» پس‌ از حضور فرعون‌ در شدت‌ غضب‌ بیرون‌ آمد.

9 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «فرعون‌ به‌ شما گوش‌ نخواهد گرفت‌، تا آیات‌ من‌ در زمین‌ مصر زیاد شود.»

10 و موسی‌ و هارون‌ جمیع‌ این‌ آیات‌ را به‌ حضور فرعون‌ ظاهر ساختند. اما خداوند دل‌ فرعون‌ را سخت‌ گردانید، و بنی‌اسرائیل‌ را از زمین‌ خود رهایی‌ نداد.

 سفر خروج 12

1 و خداوند موسی‌ و هارون‌ را در زمین مصر مخاطب‌ ساخته‌، گفت‌:

2 «این‌ ماه‌ برای‌ شما سر ماهها باشد، این‌ اول‌ از ماههای‌ سال‌ برای‌ شماست‌.

3 تمامی‌ جماعت‌ اسرائیل‌ را خطاب‌ كرده‌، گویید كه‌ در دهم‌ این‌ ماه‌ هر یكی‌ از ایشان‌ بره‌ای‌ به‌ حسب‌ خانه‌های‌ پدران‌ خود بگیرند، یعنی‌ برای‌ هر خانه‌ یك‌ بره‌.

4 و اگر اهل‌خانه‌ برای‌ بره‌ كم‌ باشند، آنگاه‌ او و همسایه‌اش‌ كه‌ مجاور خانۀ او باشد آن‌ را به‌ حسب‌ شمارۀ نفوس‌ بگیرند، یعنی‌ هر كس‌ موافق‌ خوراكش‌ بره‌ را حساب‌ كند.

5 برۀ شما بی‌عیب‌، نرینۀ یكساله‌ باشد، از گوسفندان‌ یا از بزها آن‌ را بگیرید.

6 و آن‌ را تا چهاردهم‌ این‌ ماه‌ نگاه‌ دارید، و تمامی‌ انجمن‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ آن‌ را در عصر ذبح‌ كنند

7 و از خون‌ آن‌ بگیرند، و آن‌ را بر هر دو قایمه‌، و سردر خانه‌ كه‌ در آن‌، آن‌ را می‌خورند، بپاشند.

8 و گوشتش‌ را در آن‌ شب‌ بخورند. به‌ آتش‌ بریان‌ كرده‌، با نان‌ فطیر و سبزیهای‌ تلخ‌ آن‌ را بخورند.

9 و از آن‌ هیچ‌ خام‌ نخورید، و نه‌ پخته‌ با آب‌، بلكه‌ به‌ آتش‌ بریان‌ شده‌، كله‌اش‌ و پاچه‌هایش‌ و اندرونش‌ را.

10 و چیزی‌ از آن‌ تا صبح‌ نگاه‌ مدارید. و آنچه‌ تا صبح‌ مانده‌ باشد، به‌ آتش‌ بسوزانید.

11 و آن‌ را بدین‌ طور بخورید: كمر شما بسته‌، و نعلین‌ بر پایهای‌ شما، و عصا در دست‌ شما، و آن‌ را به‌ تعجیل‌ بخورید، چونكه‌ فِصَح‌ خداوند است‌.

12 « و در آن‌ شب‌ از زمین‌ مصر عبور خواهم‌ كرد، و همۀ نخست‌زادگان‌ زمین‌ مصر را از انسان‌ و بهایم‌ خواهم‌ زد، و بر تمامی‌ خدایان‌ مصر داوری‌ خواهم‌ كرد. من‌ یهوه‌ هستم‌.

13 و آن‌ خون‌، علامتی‌ برای‌ شما خواهد بود، بر خانه‌هایی‌ كه‌ در آنها می‌باشید. و چون‌ خون‌ را ببینم‌، از شما خواهم‌ گذشت‌ و هنگامی‌ كه‌ زمین‌ مصر را می‌زنم‌، آن‌ بلا برای‌ هلاك‌ شما بر شما نخواهد آمد.

14 و آن‌ روز، شما را برای‌ یادگاری‌ خواهد بود، و در آن‌، عیدی‌ برای‌ خداوند نگاه‌ دارید، و آن‌ را به‌ قانون‌ ابدی‌، نسلاً بعد نسل‌ عید نگاه‌ دارید.

15 هفت‌ روز نان‌ فطیر خورید، در روز اول‌ خمیرمایه‌ را از خانه‌های‌ خود بیرون‌ كنید، زیرا هر كه‌ از روز نخستین‌ تا روز هفتمین‌ چیزی‌ خمیر شده‌ بخورد، آن‌ شخص‌ از اسرائیل‌ منقطع‌ گردد.

16 و در روز اول‌، محفل‌ مقدس‌، و در روز هفتم‌، محفل‌ مقدس‌ برای‌ شما خواهد بود. در آنها هیچ‌ كار كرده‌ نشود جز آنچه‌ هر كس‌ باید بخورد؛ آن‌ فقط‌ در میان‌ شما كرده‌ شود.

17 پس‌ عید فطیر را نگاه‌ دارید، زیرا كه‌ در همان‌ روز لشكرهای‌ شما را از زمین‌ مصر بیرون‌ آوردم‌. بنابراین‌، این‌ روز را در نسلهای‌ خود به‌ فریضۀ ابدی‌ نگاه‌ دارید.

18 در ماه‌ اول‌ در روز چهاردهم‌ ماه‌، در شام‌، نان‌ فطیر بخورید، تا شام‌ بیست‌ و یكم‌ ماه‌.

19 هفت‌ روز خمیرمایه‌ در خانه‌های‌ شما یافت‌ نشود، زیرا هر كه‌ چیزی‌ خمیر شده‌ بخورد، آن‌ شخص‌ از جماعت‌ اسرائیل‌ منقطع‌ گردد، خواه‌ غریب‌ باشد خواه‌ بومی‌ آن‌ زمین‌.

20 هیچ‌ چیز خمیر شده‌ مخورید، در همۀ مساكن‌ خود فطیر بخورید.»

21 پس‌ موسی‌ جمیع‌ مشایخ‌ اسرائیل‌ را خوانده‌، بدیشان‌ گفت‌: «بروید و بره‌ای‌ برای‌ خود موافق‌ خاندانهای‌ خویش‌ بگیرید، و فِصَح‌ را ذبح‌ نمایید.

22 و دسته‌ای‌ از زوفا گرفته‌، در خونی‌ كه‌ در طشت‌ است‌ فروبرید، و بر سر در و دو قایمۀ آن‌، از خونی‌ كه‌ در طشت‌ است‌ بزنید، و كسی‌ از شما از در خانۀ خود تا صبح‌ بیرون‌ نرود.

23 زیرا خداوند عبور خواهد كرد تا مصریان‌ را بزند و چون‌ خون‌ را بر سردر و دو قایمه‌اش‌ بیند، همانا خداوند از در گذرد و نگذارد كه‌ هلاك‌ كننده‌ به‌ خانه‌های‌ شما درآید تا شما را بزند.

24 و این‌ امررا برای‌ خود و پسران‌ خود به‌ فریضۀ ابدی‌ نگاه‌ دارید.

25 و هنگامی‌ كه‌ داخل‌ زمینی‌ شدید كه‌ خداوند حسب‌ قول‌ خود، آن‌ را به‌ شما خواهد داد. آنگاه‌ این‌ عبادت‌ را مَرعی‌ دارید.

26 و چون‌ پسران‌ شما به‌ شما گویند كه‌ این‌ عبادت‌ شما چیست‌،

27 گویید این‌ قربانی فِصَح‌ خداوند است‌، كه‌ از خانه‌های‌ بنی‌اسرائیل‌ در مصر عبور كرد، وقتی‌ كه‌ مصریان‌ را زد و خانه‌های‌ ما را خلاصی‌ داد.» پس‌ قوم‌ به‌ روی‌ درافتاده‌، سجده‌ كردند.

28 پس‌ بنی‌اسرائیل‌ رفته‌، آن‌ را كردند، چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ و هارون‌ امر فرموده‌ بود، همچنان‌ كردند.

29 و واقع‌ شد كه‌ در نصف‌ شب‌، خداوند همۀ نخست‌زادگان‌ زمین‌ مصر را، از نخست‌زادۀ فرعون‌ كه‌ بر تخت‌ نشسته‌ بود تا نخست‌زادۀ اسیری‌ كه‌ در زندان‌ بود، و همۀ نخست‌ زاده‌های‌ بهایم‌ را زد.

30 و در آن‌ شب‌ فرعون‌ و همۀ بندگانش‌ و جمیع‌ مصریان‌ برخاستند و نعرۀ عظیمی‌ در مصر برپا شد، زیرا خانه‌ای‌ نبود كه‌ در آن‌ مِیتی‌ نباشد.

31 و موسی‌ و هارون‌ را در شب‌ طلبیده‌، گفت‌: «برخیزید! و از میان‌ قوم‌ من‌ بیرون‌ شوید، هم‌ شما و جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌! و رفته‌، خداوند را عبادت‌ نمایید، چنانكه‌ گفتید.

32 گله‌ها و رمه‌های‌ خود را نیز چنانكه‌ گفتید، برداشته‌، بروید و مرا نیز بركت‌ دهید.»

33 و مصریان‌ نیز بر قوم‌ اِلحاح‌ نمودند تا ایشان‌ را بزودی‌ از زمین‌ روانه‌ كنند، زیرا گفتند ما همه‌ مرده‌ایم‌.

34 و قوم‌، آرد سرشتۀ خود را پیش‌از آنكه‌ خمیر شود برداشتند، و تَغارهای‌ خویش‌ را در رختها بر دوش‌ خود بستند.

35 و بنی‌اسرائیل‌ به‌ قول‌ موسی‌ عمل‌ كرده‌، از مصریان‌ آلات‌ نقره‌ و آلات‌ طلا و رختها خواستند.

36 و خداوند قوم‌ را در نظر مصریان‌ مُكَرّم‌ ساخت‌، كه‌ هرآنچه‌ خواستند بدیشان‌ دادند. پس‌ مصریان‌ را غارت‌ كردند.

37 و بنی‌اسرائیل‌ از رعمسیس‌ به‌ سكوت‌ كوچ‌ كردند، قریبِ ششصدهزار مرد پیاده‌، سوای‌ اطفال‌.

38 و گروهی‌ مختلفۀ بسیار نیز همراه‌ ایشان‌ بیرون‌ رفتند، و گله‌ها و رمه‌ها و مواشی‌ بسیار سنگین‌.

39 و از آرد سرشته‌، كه‌ از مصر بیرون‌ آورده‌ بودند، قرصهای‌ فطیر پختند، زیرا خمیر نشده‌ بود، چونكه‌ از مصر رانده‌ شده‌ بودند، و نتوانستند درنگ‌ كنند، و زاد سفر نیز برای‌ خود مهیا نكرده‌ بودند.

40 و توقف‌ بنی‌اسرائیل‌ كه‌ در مصر كرده‌ بودند، چهارصد و سی‌ سال‌ بود.

41 و بعد از انقضای‌ چهار صد و سی‌ سال‌ در همان‌ روز به‌ وقوع‌ پیوست‌ كه‌ جمیع‌ لشكرهای‌ خدا از زمین‌ مصر بیرون‌ رفتند.

42 این‌ است‌ شبی‌ كه‌ برای‌ خداوند باید نگاه‌ داشت‌، چون‌ ایشان‌ را از زمین‌ مصر بیرون‌ آورد. این‌ همان‌ شب‌ خداوند است‌ كه‌ بر جمیع‌ بنی‌اسرائیل‌ نسلاً بعد نسل‌ واجب‌ است‌ كه‌ آن‌ را نگاه‌ دارند.

43 و خداوند به‌ موسی‌ و هارون‌ گفت‌: «این‌ است‌ فریضۀ فِصَح‌ كه‌ هیچ‌ بیگانه‌ از آن‌ نخورد.

44 و اما هر غلام‌ زرخرید، او را ختنه‌ كن‌ و پس‌ آن‌ را بخورد.

45 نزیل‌ و مزدور آن‌ را نخورند.

46 در یك‌ خانه‌ خورده‌ شود، و چیزی‌ از گوشتش‌ از خانه‌ بیرون‌ مبر، و استخوانی‌ از آن‌ مشكنید.

47 تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ آن‌ را نگاه‌ بدارند.

48 و اگر غریبی‌ نزد تو نزیل‌ شود، و بخواهد فِصَح‌ را برای‌ خداوند مَرعی‌ بدارد، تمامی‌ ذكورانش‌ مختون‌ شوند، و بعد از آن‌ نزدیك‌ آمده‌، آن‌ را نگاه‌ دارد، و مانند بومی‌ زمین‌ خواهد بود؛ و اما هر نامختون‌ از آن‌ نخورد.

49 یك‌ قانون‌ خواهد بود برای‌ اهل‌ وطن‌ و بجهت‌ غریبی‌ كه‌ در میان‌ شما نزیل‌ شود.»

50 پس‌ تمامی‌ بنی‌اسرائیل‌ این‌ را كردند؛ چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ و هارون‌ امر فرموده‌ بود، عمل‌ نمودند.

51 و واقع‌ شد كه‌ خداوند در همان‌ روز بنی‌اسرائیل‌ را با لشكرهای‌ ایشان‌ از زمین‌ مصر بیرون‌ آورد.

 سفر خروج 13

1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:

2 «هر نخست‌زاده‌ای‌ را كه‌ رحم‌ را بگشاید، در میان‌ بنی‌اسرائیل‌، خواه‌ از انسان‌ خواه‌ از بهایم‌، تقدیس‌ نما؛ او از آن‌ من‌ است‌.»

3 و موسی‌ به‌ قوم‌ گفت‌: «این‌ روز را كه‌ از مصر از خانۀ غلامی‌ بیرون‌ آمدید، یاد دارید، زیرا خداوند شما را به‌ قوت‌ دست‌ از آنجا بیرون‌ آورد، پس‌ نان‌ خمیر، خورده‌ نشود.

4 این‌ روز، در ماه‌ اَبیب‌ بیرون‌ آمدید.

5 و هنگامی‌ كه‌ خداوند تو را به‌ زمین‌ كنعانیان‌ و حتیان‌ و اموریان‌ و حویان‌ و یبوسیان‌داخل‌ كند، كه‌ با پدران‌ تو قسم‌ خورد كه‌ آن‌ را به‌ تو بدهد، زمینی‌ كه‌ به‌ شیر و شهد جاری‌ است‌، آنگاه‌ این‌ عبادت‌ را در این‌ ماه‌ بجا بیاور.

6 هفت‌ روز نان‌ فطیر بخور، و در روز هفتمین‌ عید خداوند است‌.

7 هفت‌ روز نان‌ فطیر خورده‌ شود، و هیچ‌ چیز خمیر شده‌ نزد تو دیده‌ نشود، و خمیر مایه‌ نزد تو در تمامی‌ حدودت‌ پیدا نشود.

8 و در آن‌ روز پسر خود را خبر داده‌، بگو: این‌ است‌ به‌ سبب‌ آنچه‌ خداوند به‌ من‌ كرد، وقتی‌ كه‌ از مصر بیرون‌ آمدم‌.

9 و این‌ برای‌ تو علامتی‌ بر دستت‌ خواهد بود و تذكره‌ای‌ در میان‌ دو چشمت‌، تا شریعت‌ خداوند در دهانت‌ باشد. زیرا خداوند تو را به‌ دست‌ قوی‌ از مصر بیرون‌ آورد.

10 و این‌ فریضه‌ را در موسمش‌ سال‌ به‌ سال‌ نگاه‌ دار.

11 « و هنگامی‌ كه‌ خداوند تو را به‌ زمین‌ كنعانیان‌ درآورد، چنانكه‌ برای‌ تو و پدرانت‌ قسم‌ خورد، و آن‌ را به‌ تو بخشد،

12 آنگاه‌ هر چه‌ رحم‌ را گشاید، آن‌ را برای‌ خدا جدا بساز، و هر نخست‌زاده‌ای‌ از بچه‌های‌ بهایم‌ كه‌ از آن‌ توست‌، نرینه‌ها از آن‌ خداوند باشد.

13 و هر نخست‌زادۀ الاغ‌ را به‌ بره‌ای‌ فدیه‌ بده‌، و اگر فدیه‌ ندهی‌ گردنش‌ را بشكن‌، و هر نخست‌زادۀ انسان‌ را از پسرانت‌ فدیه‌ بده‌.

14 و در زمان‌ آینده‌ چون‌ پسرت‌ از تو سؤال‌ كرده‌، گوید كه‌ این‌ چیست‌، او را بگو، یهوه‌ ما را به‌ قوت‌ دست‌ از مصر، از خانۀ غلامی‌ بیرون‌ آورد.

15 و چون‌ فرعون‌ از رها كردن‌ ما دل‌ خود را سخت‌ ساخت‌، واقع‌ شد كه‌ خداوند جمیع‌ نخست‌زادگان‌ مصر را از نخست‌زادۀ انسان‌ تا نخست‌زادۀ بهایم‌ كشت‌. بنابراین‌ من‌ همۀ نرینه‌ها را كه‌ رحم‌ را گشایند، برای‌ خداوند ذبح‌می‌كنم‌، لیكن‌ هر نخست‌زاده‌ای‌ از پسران‌ خود را فدیه‌ می‌دهم‌.

16 و این‌ علامتی‌ بر دستت‌ و عصابه‌ای‌ در میان‌ چشمان‌ تو خواهد بود، زیرا خداوند ما را بقوت‌ دست‌ از مصر بیرون‌ آورد.»

17 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ فرعون‌ قوم‌ را رها كرده‌ بود، خدا ایشان‌ را از راه‌ زمین‌ فلسطینیان‌ رهبری‌ نكرد، هرچند آن‌ نزدیكتر بود. زیرا خدا گفت‌: «مبادا كه‌ چون‌ قوم‌ جنگ‌ بینند، پشیمان‌ شوند و به‌ مصر برگردند.»

18 اما خدا قوم‌ را از راه‌ صحرای‌ دریای‌ قلزم‌ دور گردانید. پس‌ بنی‌اسرائیل‌ مسلح‌ شده‌، از زمین‌ مصر برآمدند.

19 و موسی‌ استخوانهای‌ یوسف‌ را با خود برداشت‌، زیرا كه‌ او بنی‌اسرائیل‌ را قسم‌ سخت‌ داده‌، گفته‌ بود: «هرآینه‌ خدا از شما تفقد خواهد نمود و استخوانهای‌ مرا از اینجا با خود خواهید برد.»

20 و از سُكُّوت‌ كوچ‌ كرده‌، در ایتام‌ به‌ كنار صحرا اردو زدند.

21 و خداوند در روز، پیش‌ روی‌ قوم‌ در ستون‌ ابر می‌رفت‌ تا راه‌ را به‌ ایشان‌ دلالت‌ كند، و شبانگاه‌ در ستون‌ آتش‌، تا ایشان‌ را روشنایی‌ بخشد، و روز و شب‌ راه‌ روند.

22 و ستون‌ ابر را در روز و ستون‌ آتش‌ را در شب‌، از پیش‌ روی‌ قوم‌ برنداشت‌.

 سفر خروج 14

1 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌،گفت‌:

2 «به‌ بنی‌اسرائیل‌ بگو كه‌ برگردیده‌، برابر فَمُالحیروت‌ در میان‌ مَجْدُل‌ و دریا اردو زنند. و در مقابل‌ بَعَل‌ صَفُون‌، در برابر آن‌به‌ كنار دریا اردو زنید.

3 و فرعون‌ دربارۀ بنی‌اسرائیل‌ خواهد گفت‌: در زمین‌ گرفتار شده‌اند، و صحرا آنها را محصور كرده‌ است‌.

4 و دل‌ فرعون‌ را سخت‌ گردانم‌ تا ایشان‌ را تعاقب‌ كند، و در فرعون‌ و تمامی‌ لشكرش‌ جلال‌ خود را جلوه‌ دهم‌، تا مصریان‌ بدانند كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌.» پس‌ چنین‌ كردند.

5 و به‌ پادشاه‌ مصر گفته‌ شد كه‌ قوم‌ فرار كردند، و دل‌ فرعون‌ و بندگانش‌ بر قوم‌ متغیر شد، پس‌ گفتند: «این‌ چیست‌ كه‌ كردیم‌ كه‌ بنی‌اسرائیل‌ را از بندگی‌ خود رهایی‌ دادیم‌؟»

6 پس‌ ارابۀ خود را بیاراست‌، و قوم‌ خود را با خود برداشت‌،

7 و ششصد ارابۀ برگزیده‌ برداشت‌، و همۀ ارابه‌های‌ مصر را و سرداران‌ را بر جمیع‌ آنها.

8 و خداوند دل‌ فرعون‌، پادشاه‌ مصر را سخت‌ ساخت‌ تا بنی‌اسرائیل‌ را تعاقب‌ كرد. و بنی‌اسرائیل‌ به‌ دست‌ بلند بیرون‌ رفتند.

9 و مصریان‌ با تمامی‌ اسبان‌ و ارابه‌های‌ فرعون‌ و سوارانش‌ و لشكرش‌ در عقب‌ ایشان‌ تاخته‌، بدیشان‌ دررسیدند، وقتی‌ كه‌ به‌ كنار دریا نزد فم‌الحیروت‌، برابر بعل‌ صفون‌ فرود آمده‌ بودند.

10 و چون‌ فرعون‌ نزدیك‌ شد، بنی‌اسرائیل‌ چشمان‌ خود را بالا كرده‌، دیدند كه‌ اینك‌ مصریان‌ از عقب‌ ایشان‌ می‌آیند. پس‌ بنی‌اسرائیل‌ سخت‌ بترسیدند، و نزد خداوند فریاد برآوردند،

11 و به‌ موسی‌ گفتند: «آیا در مصر قبرها نبود كه‌ ما را برداشته‌ای‌ تا در صحرا بمیریم‌؟ این‌ چیست‌ به‌ ما كردی‌ كه‌ ما را از مصر بیرون‌ آوردی‌؟

12 آیا این‌ آن‌ سخن‌ نیست‌ كه‌ به‌ تو در مصر گفتیم‌ كه‌ ما را بگذار تا مصریان‌ را خدمت‌ كنیم‌؟ زیرا كه‌ ما را خدمت‌ مصریان‌ بهتر است‌ از مردن‌ در صحرا!»

13 موسی‌ به‌ قوم‌ گفت‌: «مترسید! بایستید و نجات‌ خداوند را ببینید، كه‌ امروز آن‌ را برای‌ شما خواهد كرد، زیرا مصریان‌ را كه‌ امروز دیدید تا به‌ ابد دیگر نخواهید دید.

14 خداوند برای‌ شما جنگ‌ خواهد كرد و شما خاموش‌ باشید.»

15 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «چرا نزد من‌ فریاد می‌كنی‌؟ بنی‌اسرائیل‌ را بگو كه‌ كوچ‌ كنند.

16 و اما تو عصای‌ خود را برافراز و دست‌ خود را بر دریا دراز كرده‌، آن‌ را مُنْشَقّ كن‌، تا بنی‌اسرائیل‌ از میان‌ دریا بر خشكی‌ راه‌ سپر شوند.

17 و اما من‌ اینك‌، دل‌ مصریان‌ را سخت‌ می‌سازم‌، تا از عقب‌ ایشان‌ بیایند، و از فرعون‌ و تمامی‌ لشكر او و ارابه‌ها و سوارانش‌ جلال‌ خواهم‌ یافت‌.

18 و مصریان‌ خواهند دانست‌ كه‌ من‌ یهوه‌ هستم‌، وقتی‌ كه‌ از فرعون‌ و ارابه‌هایش‌ و سوارانش‌ جلال‌ یافته‌ باشم‌.»

19 و فرشتۀ خدا كه‌ پیش‌ اردوی‌ اسرائیل‌ می‌رفت‌، حركت‌ كرده‌، از عقب‌ ایشان‌ خرامید، و ستون‌ ابر از پیش‌ ایشان‌ نقل‌ كرده‌، در عقب‌ ایشان‌ بایستاد.

20 و میان‌ اردوی‌ مصریان‌ و اردوی‌ اسرائیل‌ آمده‌، از برای‌ آنها ابر و تاریكی‌ می‌بود، و اینها را در شب‌ روشنایی‌ می‌داد كه‌ تمامی‌ شب‌ نزدیك‌ یكدیگر نیامدند.

21 پس‌ موسی‌ دست‌ خود را بر دریا دراز كرد و خداوند دریا را به‌ باد شرقی‌ شدید، تمامی‌ آن‌ شب‌ برگردانیده‌، دریا را خشك‌ ساخت‌ و آب‌ مُنْشَقّ گردید.

22 و بنی‌اسرائیل‌ در میان‌ دریا بر خشكی‌ می‌رفتند و آبها برای‌ ایشان‌ بر راست‌ و چپ‌، دیوار بود.

23 و مصریان‌ با تمامی‌ اسبان‌ و ارابه‌ها و سواران‌ فرعون‌ از عقب‌ ایشان‌ تاخته‌، به‌ میان‌ دریا درآمدند.

24 ودر پاس‌ سحری‌ واقع‌ شد كه‌ خداوند بر اردوی‌ مصریان‌ از ستون‌ آتش‌ و ابر نظر انداخت‌، و اردوی‌ مصریان‌ را آشفته‌ كرد.

25 و چرخهای‌ ارابه‌های‌ ایشان‌ را بیرون‌ كرد، تا آنها را به‌ سنگینی‌ برانند و مصریان‌ گفتند: «از حضور بنی‌اسرائیل‌ بگریزیم‌! زیرا خداوند برای‌ ایشان‌ با مصریان‌ جنگ‌ می‌كند.»

26 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «دست‌ خود را بر دریا دراز كن‌، تا آبها بر مصریان‌ برگردد، و بر ارابه‌ها و سواران‌ ایشان‌.»

27 پس‌ موسی‌ دست‌ خود را بر دریا دراز كرد، و به‌ وقت‌ طلوع‌ صبح‌، دریا به‌ جریان‌ خود برگشت‌، و مصریان‌ به‌ مقابلش‌ گریختند، و خداوند مصریان‌ را در میان‌ دریا به‌ زیر انداخت‌.

28 و آبها برگشته‌، ارابه‌ها و سواران‌ و تمام‌ لشكر فرعون‌ را كه‌ از عقب‌ ایشان‌ به‌ دریا درآمده‌ بودند، پوشانید، كه‌ یكی‌ از ایشان‌ هم‌ باقی‌ نماند.

29 اما بنی‌اسرائیل‌ در میان‌ دریا به‌ خشكی‌ رفتند، و آبها برای‌ ایشان‌ دیواری‌ بود به‌ طرف‌ راست‌ و به‌ طرف‌ چپ.

30 و در آن‌ روز خداوند اسرائیل‌ را از دست‌ مصریان‌ خلاصی‌ داد و اسرائیل‌ مصریان‌ را به‌ كنار دریا مرده‌ دیدند.

31 و اسرائیل‌ آن‌ كار عظیمی‌ را كه‌ خداوند به‌ مصریان‌ كرده‌ بود دیدند، و قوم‌ از خداوند ترسیدند، و به‌ خداوند و به‌ بندۀ او موسی‌ ایمان‌ آوردند.

 سفر خروج 15

1 آنگاه‌ موسی‌ و بنی‌اسرائیل‌ این‌ سرود را برای‌ خداوند سراییده‌، گفتند كه‌: «یهوه‌ را سرود می‌خوانم‌ زیرا كه‌ با جلال‌ مظفر شده‌ است‌. اسب‌ و سوارش‌ را به‌ دریا انداخت‌.

2 خداوند قوت‌ و تسبیح‌ من‌ است‌. و او نجات‌ من‌ گردیده‌ است‌. این‌ خدای‌ من‌ است‌، پس‌ او را تمجید می‌كنم‌. خدای‌ پدر من‌ است‌، پس‌ او را متعال‌ می‌خوانم‌.

3 خداوند مرد جنگی‌ است‌. نام‌ او یهوه‌ است‌.

4 ارابه‌ها و لشكر فرعون‌ را به‌ دریا انداخت‌. مبارزان‌ برگزیدۀ او در دریای‌ قلزم‌ غرق‌ شدند.

5 لُجّه‌ها ایشان‌ را پوشانید. مثل‌ سنگ‌ به‌ ژرفیها فرو رفتند.

6 دست‌ راست‌ تو ای‌ خداوند ، به‌ قوت‌ جلیل‌ گردیده‌. دست‌ راست‌ تو ای‌ خداوند ، دشمن‌ را خرد شكسته‌ است‌،

7 و به‌ كثرت‌ جلال‌ خود خصمان‌ را منهدم‌ ساخته‌ای‌. غضب‌ خود را فرستاده‌، ایشان‌ را چون‌ خاشاك‌ سوزانیده‌ای‌،

8 و به‌ نَفْخِۀ بینی‌ تو آبها فراهم‌ گردید. و موجها مثل‌ توده‌ بایستاد و لجه‌ها در میان‌ دریا منجمد گردید.

9 دشمن‌ گفت‌ تعاقب‌ می‌كنم‌ و ایشان‌ را فرو می‌گیرم‌، و غارت‌ را تقسیم‌ كرده‌، جانم‌ از ایشان‌ سیر خواهد شد. شمشیر خود را كشیده‌، دست‌ من‌ ایشان‌ را هلاك‌ خواهد ساخت‌،

10 و چون‌ به‌ نفخۀ خود دمیدی‌، دریا ایشان‌ را پوشانید. مثل‌ سرب‌ در آبهای‌ زورآور غرق‌ شدند.

11 كیست‌ مانند تو ای‌ خداوند در میان‌ خدایان‌؟ كیست‌ مانند تو جلیل‌ در قدوسیت‌؟ تو مهیب‌ هستی‌ در تسبیح‌ خود و صانع‌ عجایب‌!

12 چون‌ دست‌ راست‌ خود را دراز كردی‌، زمین‌ ایشان‌ را فرو برد.

13 این‌ قومِ خویش‌ را كه‌ فدیه‌ دادی‌، به‌ رحمانیت‌ خود، رهبری‌ نمودی‌. ایشان‌ را به‌ قوت‌ خویش‌ به‌ سوی‌ مسكن‌ قدس‌ خود هدایت‌ كردی‌.

14 امتها چون‌ شنیدند، مضطرب‌ گردیدند. لرزه‌ بر سكنۀ فلسطین‌ مستولی‌ گردید.

15 آنگاه‌ امرای‌ ادوم‌ در حیرت‌ افتادند. و اكابر موآب‌ را لرزه‌ فرو گرفت‌، و جمیع‌ سكنۀ كنعان‌ گداخته‌ گردیدند.

16 ترس‌ و هراس‌، ایشان‌ را فروگرفت‌. از بزرگی‌ بازوی‌ تو مثل‌ سنگ‌ ساكت‌ شدند، تا قوم‌ تو ای‌ خداوند عبور كنند، تا این‌ قومی‌ كه‌ تو خریده‌ای‌، عبور كنند.

17 ایشان‌ را داخل‌ ساخته‌، در جبل‌ میراث‌ خود غرس‌ خواهی‌ كرد، به‌ مكانی‌ كه‌ تو ای‌ خداوند مسكن‌ خود ساخته‌ای‌، یعنی‌ آن‌ مقام‌ مقدسی‌ كه‌ دستهای‌ تو ای‌ خداوند مستحكم‌ كرده‌ است‌.

18 خداوند سلطنت‌ خواهد كرد تا ابدالا´باد.»

19 زیرا كه‌ اسبهای‌ فرعون‌ با ارابه‌ها و سوارانش‌ به‌ دریا درآمدند، و خداوند آب‌ دریا را بر ایشان‌ برگردانید. اما بنی‌اسرائیل‌ از میان‌ دریا به‌ خشكی‌ رفتند.

20 و مریمِ نبیه‌، خواهر هارون‌، دف‌ را به‌ دست‌ خود گرفته‌، و همۀ زنان‌ از عقب‌ وی‌ دفها گرفته‌، رقص‌ كنان‌ بیرون‌ آمدند.

21 پس‌ مریم‌ در جواب‌ ایشان‌ گفت‌: « خداوند را بسرایید، زیرا كه‌ با جلال‌مظفر شده‌ است‌؛ اسب‌ و سوارش‌ را به‌ دریا انداخت‌.»

22 پس‌ موسی‌ اسرائیل‌ را از بحر قلزم‌ كوچانید، و به‌ صحرای‌ شور آمدند، و سه‌ روز در صحرا می‌رفتند و آب‌ نیافتند.

23 پس‌ به‌ مارّه‌ رسیدند، و از آب‌ مارّه‌ نتوانستند نوشید زیرا كه‌ تلخ‌ بود. از این‌ سبب‌، آن‌ را ماره‌ نامیدند.

24 و قوم‌ بر موسی‌ شكایت‌ كرده‌، گفتند: «چه‌ بنوشیم‌؟»

25 چون‌ نزد خداوند استغاثه‌ كرد، خداوند درختی‌ بدو نشان‌ داد، پس‌ آن‌ را به‌ آب‌ انداخت‌ و آب‌ شیرین‌ گردید. و در آنجا فریضه‌ای‌ و شریعتی‌ برای‌ ایشان‌ قرار داد، و در آنجا ایشان‌ را امتحان‌ كرد.

26 و گفت‌: «هرآینه‌ اگر قول‌ یهوه‌، خدای‌ خود را بشنوی‌، و آنچه‌ را در نظر او راست‌ است‌ بجا آوری‌، و احكام‌ او را بشنوی‌، و تمامی‌ فرایض‌ او را نگاه‌ داری‌، همانا هیچ‌ یك‌ از همۀ مرضهایی‌ را كه‌ بر مصریان‌ آورده‌ام‌ بر تو نیاورم‌، زیرا كه‌ من‌ یهوه‌، شفا دهندۀ تو هستم‌.»

27 پس‌ به‌ ایلیم‌ آمدند، و در آنجا دوازده‌ چشمۀ آب‌ و هفتاد درخت‌ خرما بود، و در آنجا نزد آب‌ خیمه‌ زدند.

 سفر خروج 16

1 پس‌ تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ از ایلیم‌ كوچ‌ كرده‌، به‌ صحرای‌ سین‌ كه‌ در میان‌ ایلیم‌ و سینا است‌ در روز پانزدهم‌ از ماه‌ دوم‌، بعد از بیرون‌ آمدن‌ ایشان‌ از زمین‌ مصر، رسیدند.

2 و تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ در آن‌ صحرا بر موسی‌ و هارون‌ شكایت‌ كردند.

3 و بنی‌اسرائیل‌ بدیشان‌ گفتند: «كاش‌ كه‌ در زمین‌ مصر به‌ دست‌ خداوند مرده‌ بودیم‌، وقتی‌ كه‌ نزد دیگهای‌گوشت‌ می‌نشستیم‌ و نان‌ را سیر می‌خوردیم‌، زیرا كه‌ ما را بدین‌ صحرا بیرون‌ آوردید، تا تمامی‌ این‌ جماعت‌ را به‌ گرسنگی‌ بكشید.»

4 آنگاه‌ خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «همانا من‌ نان‌ از آسمان‌ برای‌ شما بارانم‌، و قوم‌ رفته‌، كفایت‌ هر روز را در روزش‌ گیرند، تا ایشان‌ را امتحان‌ كنم‌ كه‌ بر شریعت‌ من‌ رفتار می‌كنند یا نه‌.

5 و واقع‌ خواهد شد در روز ششم‌، كه‌ چون‌ آنچه‌ را كه‌ آورده‌ باشند درست‌ نمایند، همانا دوچندان‌ آن‌ خواهد بود كه‌ هر روز برمی‌چیدند.»

6 و موسی‌ و هارون‌ به‌ همۀ بنی‌اسرائیل‌ گفتند: «شامگاهان‌ خواهید دانست‌ كه‌ خداوند شما را از زمین‌ مصر بیرون‌ آورده‌ است‌.

7 و بامدادان‌ جلال‌ خداوند را خواهید دید، زیرا كه‌ او شكایتی‌ را كه‌ بر خداوند كرده‌اید شنیده‌ است‌، و ما چیستیم‌ كه‌ بر ما شكایت‌ می‌كنید؟»

8 و موسی‌ گفت‌: «این‌ خواهد بود چون‌ خداوند ، شامگاه‌ شما را گوشت‌ دهد تا بخورید، و بامداد نان‌، تا سیر شوید، زیرا خداوند شكایتهای‌ شما را كه‌ بر وی‌ كرده‌اید شنیده‌ است‌، و ما چیستیم‌؟ بر ما نی‌، بلكه‌ بر خداوند شكایت‌ نموده‌اید.»

9 و موسی‌ به‌ هارون‌ گفت‌: «به‌ تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ بگو به‌ حضور خداوند نزدیك‌ بیایید، زیرا كه‌ شكایتهای‌ شما را شنیده‌ است‌.»

10 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ هارون‌ به‌ تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ سخن‌ گفت‌، به‌ سوی‌ صحرا نگریستند و اینك‌ جلال‌ خداوند در ابر ظاهر شد.

11 و خداوند موسی‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌:

12 «شكایتهای‌ بنی‌اسرائیل‌ را شنیده‌ام‌، پس‌ ایشان‌ را خطاب‌ كرده‌، بگو: در عصر گوشت‌خواهید خورد، و بامداد از نان‌ سیر خواهید شد تا بدانید كه‌ من‌ یهوه‌ خدای‌ شما هستم‌.»

13 و واقع‌ شد كه‌ در عصر، سَلوی‌ برآمده‌، لشكرگاه‌ را پوشانیدند، و بامدادان‌ شبنم‌ گرداگرد اردو نشست‌.

14 و چون‌ شبنمی‌ كه‌ نشسته‌ بود برخاست‌، اینك‌ بر روی‌ صحرا چیزی‌ دقیق‌، مدور و خُرد، مثل‌ ژاله‌ بر زمین‌ بود.

15 و چون‌ بنی‌اسرائیل‌ این‌ را دیدند به‌ یكدیگر گفتند كه‌ این‌ منّ است‌، زیرا كه‌ ندانستند چه‌ بود. موسی‌ به‌ ایشان‌ گفت‌: «این‌ آن‌ نان‌ است‌ كه‌ خداوند به‌ شما می‌دهد تا بخورید.

16 این‌ است‌ امری‌ كه‌ خداوند فرموده‌ است‌، كه‌ هر كس‌ به‌ قدر خوراك‌ خود از این‌ بگیرد، یعنی‌ یك‌ عُومَر برای‌ هر نفر به‌ حسب‌ شمارۀ نفوس‌ خویش‌، هر شخص‌ برای‌ كسانی‌ كه‌ در خیمۀ او باشند بگیرد.»

17 پس‌ بنی‌اسرائیل‌ چنین‌ كردند، بعضی‌ زیاد و بعضی‌ كم‌ برچیدند.

18 اما چون‌ به‌ عومر پیمودند، آنكه‌ زیاد برچیده‌ بود، زیاده‌ نداشت‌، و آنكه‌ كم‌ برچیده‌ بود، كم‌ نداشت‌، بلكه‌ هر كس‌ به‌ قدر خوراكش‌ برچیده‌ بود.

19 و موسی‌ بدیشان‌ گفت‌: «زنهار كسی‌ چیزی‌ از این‌ تا صبح‌ نگاه‌ ندارد.»

20 لكن‌ به‌ موسی‌ گوش‌ ندادند، بلكه‌ بعضی‌ چیزی‌ از آن‌ تا صبح‌ نگاه‌ داشتند. و كرمها بهم‌ رسانیده‌، متعفن‌ گردید، و موسی‌ بدیشان‌ خشمناك‌ شد.

21 و هر صبح‌، هر كس‌ به‌ قدر خوراك‌ خود برمی‌چید، و چون‌ آفتاب‌ گرم‌ می‌شد، می‌گداخت‌.

22 و واقع‌ شد در روز ششم‌ كه‌ نان‌ مضاعف‌، یعنی‌ برای‌ هر نفری‌ دو عومر برچیدند. پس‌ همۀ رؤسای‌ جماعت‌ آمده‌، موسی‌ را خبر دادند.

23 او بدیشان‌ گفت‌: «این‌ است‌ آنچه‌ خداوند گفت‌، كه‌ فردا آرامی‌ است‌، و سَبَّتِ مقدسِ خداوند . پس‌ آنچه‌ بر آتش‌ باید پخت‌ بپزید، و آنچه‌ در آب‌ باید جوشانید بجوشانید، و آنچه‌ باقی‌ باشد، برای‌ خود ذخیره‌ كرده‌، بجهت‌ صبح‌ نگاه‌ دارید.»

24 پس‌ آن‌ را تا صبح‌ ذخیره‌ كردند، چنانكه‌ موسی‌ فرموده‌ بود، و نه‌ متعفن‌ گردید و نه‌ كرم‌ در آن‌ پیدا شد.

25 و موسی‌ گفت‌: «امروز این‌ را بخورید زیرا كه‌ امروز سَبَّت‌ خداوند است‌، و در این‌ روز آن‌ را در صحرا نخواهید یافت‌.

26 شش‌ روز آن‌ را برچینید، و روز هفتمین‌، سَبَّت‌ است‌. در آن‌ نخواهد بود.»

27 و واقع‌ شد كه‌ در روز هفتم‌، بعضی‌ از قوم‌ برای‌ برچیدن‌ بیرون‌ رفتند، اما نیافتند.

28 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «تا به‌ كی‌ از نگاه‌ داشتن‌ وصایا و شریعت‌ من‌ ابا می‌نمایید؟

29 ببینید چونكه‌ خداوند سَبَّت‌ را به‌ شما بخشیده‌ است‌، از این‌ سبب‌ در روز ششم‌، نانِ دو روز را به‌ شما می‌دهد، پس‌ هر كس‌ در جای‌ خود بنشیند و در روز هفتم‌ هیچ‌ كس‌ از مكانش‌ بیرون‌ نرود.»

30 پس‌ قوم‌ در روز هفتمین‌ آرام‌ گرفتند.

31 و خاندان‌ اسرائیل‌ آن‌ را منّ نامیدند، و آن‌ مثل‌ تخم‌ گشنیز سفید بود، و طعمش‌ مثل‌ قرصهای‌ عسلی‌.

32 و موسی‌ گفت‌: «این‌ امری‌ است‌ كه‌ خداوند فرموده‌ است‌ كه‌ عومری‌ از آن‌ پر كنی‌، تا در نسلهای‌ شما نگاه‌ داشته‌ شود، تا آن‌ نان‌ را ببینند كه‌ در صحرا، وقتی‌ كه‌ شما را از زمین‌ مصر بیرون‌ آوردم‌، آن‌ را به‌ شما خورانیدم‌.»

33 پس‌ موسی‌ به‌ هارون‌ گفت‌: «ظرفی‌ بگیر، و عومری‌ پر از منّ در آن‌ بنه‌ و آن‌ را به‌ حضور خداوند بگذار، تا در نسلهای‌ شما نگاه‌ داشته‌شود.»

34 چنانكه‌ خداوند به‌ موسی‌ امر فرموده‌ بود، همچنان‌ هارون‌ آن‌ را پیش‌ (تابوت‌) شهادت‌ گذاشت‌ تا نگاه‌ داشته‌ شود.

35 و بنی‌اسرائیل‌ مدت‌ چهل‌ سال‌ منّ را می‌خوردند، تا به‌ زمین‌ آباد رسیدند، یعنی‌ تا به‌ سرحد زمین‌ كنعان‌ داخل‌ شدند، خوراك‌ ایشان‌ منّ بود.

36 و اما عومر، ده‌ یك‌ ایفه‌ است‌.

 سفر خروج 17

1 و تمامی‌ جماعت‌ بنی‌اسرائیل‌ به حكم‌ خداوند طی‌ منازل‌ كرده‌، از صحرای‌ سین‌ كوچ‌ كردند، و در رفیدیم‌ اردو زدند، و آب‌ نوشیدن‌ برای‌ قوم‌ نبود.

2 و قوم‌ با موسی‌ منازعه‌ كرده‌، گفتند: «ما را آب‌ بدهید تا بنوشیم‌.» موسی‌ بدیشان‌ گفت‌: «چرا با من‌ منازعه‌ می‌كنید، و چرا خداوند را امتحان‌ می‌نمایید؟»

3 و در آنجا قوم‌ تشنۀ آب‌ بودند، و قوم‌ بر موسی‌ شكایت‌ كرده‌، گفتند: «چرا ما را از مصر بیرون‌ آوردی‌، تا ما و فرزندان‌ و مواشی‌ ما را به‌ تشنگی‌ بكشی‌؟»

4 آنگاه‌ موسی‌ نزد خداوند استغاثه‌ نموده‌، گفت‌: «با این‌ قوم‌ چه‌ كنم‌؟ نزدیك‌ است‌ مرا سنگسار كنند.»

5 خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «پیش‌ روی‌ قوم‌ برو، و بعضی‌ از مشایخ‌ اسرائیل‌ را با خود بردار، و عصای‌ خود را كه‌ بدان‌ نهر را زدی‌ به‌ دست‌ خود گرفته‌، برو.

6 همانا من‌ در آنجا پیش‌ روی‌ تو بر آن‌ صخره‌ای‌ كه‌ در حوریب‌ است‌، می‌ایستم‌، و صخره‌ را خواهی‌ زد تا آب‌ از آن‌ بیرون‌ آید، و قوم‌ بنوشند.» پس‌ موسی‌ به‌ حضور مشایخ‌ اسرائیل‌ چنین‌ كرد.

7 و آن‌ موضع‌ را مَسَّه‌ و مَریبه‌ نامید، به‌ سبب‌ منازعۀبنی‌اسرائیل‌، و امتحان‌ كردن‌ ایشان‌ خداوند را، زیرا گفته‌ بودند: «آیا خداوند در میان‌ ما هست‌ یا نه‌؟»

8 پس‌ عمالیق‌ آمده‌، در رفیدیم‌ با اسرائیل‌ جنگ‌ كردند.

9 و موسی‌ به‌ یوشع‌ گفت‌: «مردان‌ برای‌ ما برگزین‌ و بیرون‌ رفته‌، با عمالیق‌ مقاتله‌ نما، و بامدادان‌ من‌ عصای‌ خدا را به‌ دست‌ گرفته‌، بر قلۀ كوه‌ خواهم‌ ایستاد.»

10 پس‌ یوشع‌ بطوری‌ كه‌ موسی‌ او را امر فرموده‌ بود كرد، تا با عمالیق‌ محاربه‌ كند. و موسی‌ و هارون‌ و حور بر قلۀ كوه‌ برآمدند.

11 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ موسی‌ دست‌ خود را برمی‌افراشت‌، اسرائیل‌ غلبه‌ می‌یافتند و چون‌ دست‌ خود را فرو می‌گذاشت‌، عمالیق‌ چیره‌ می‌شدند.

12 و دستهای‌ موسی‌ سنگین‌ شد. پس‌ ایشان‌ سنگی‌ گرفته‌، زیرش‌ نهادند كه‌ بر آن‌ بنشیند. و هارون‌ و حور، یكی‌ از این‌ طرف‌ و دیگری‌ از آن‌ طرف‌، دستهای‌ او را بر می‌داشتند، و دستهایش‌ تا غروب‌ آفتاب‌ برقرار ماند.

13 و یوشع‌، عمالیق‌ و قوم‌ او را به‌ دم‌ شمشیر منهزم‌ ساخت‌.

14 پس‌ خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «این‌ را برای‌ یادگاری‌ در كتاب‌ بنویس‌، و به‌ سمع‌ یوشع‌ برسان‌ كه‌ هرآینه‌ ذكر عمالیق‌ را از زیر آسمان‌ محو خواهم‌ ساخت‌.»

15 و موسی‌ مذبحی‌ بنا كرد و آن‌ را یهوه‌ نِسّی‌ نامید.

16 و گفت‌: «زیرا كه‌ دست‌ بر تخت‌ خداوند است‌، كه‌ خداوند را جنگ‌ با عمالیق‌ نسلاً بعد نسل‌ خواهد بود.»

 سفر خروج 18

1 و چون‌ یتْرون‌، كاهن‌ مدیان‌، پدر زن موسی‌، آنچه‌ را كه‌ خدا با موسی‌ و قوم‌ خود، اسرائیل‌ كرده‌ بود شنید كه‌ خداوند چگونه‌ اسرائیل‌ را از مصر بیرون‌ آورده‌ بود،

2 آنگاه‌ یترون‌ پدرزن‌ موسی‌، صَفّوره‌، زن‌ موسی‌ را برداشت‌، بعد از آنكه‌ او را پس‌ فرستاده‌ بود.

3 و دو پسر او را كه‌ یكی‌ را جرشون‌ نام‌ بود، زیرا گفت‌: «در زمین‌ بیگانه‌ غریب‌ هستم‌،»

4 و دیگری‌ را الیعازر نام‌ بود، زیرا گفت‌: «كه‌ خدای‌ پدرم‌ مددكار من‌ بوده‌، مرا از شمشیر فرعون‌ رهانید.»

5 پس‌ یترون‌، پدر زن‌ موسی‌، با پسران‌ و زوجه‌اش‌ نزد موسی‌ به‌ صحرا آمدند، در جایی‌ كه‌ او نزد كوه‌ خدا خیمه‌ زده‌ بود.

6 و به‌ موسی‌ خبر داد كه‌ من‌ یترون‌، پدر زن‌ تو با زن‌ تو و دو پسرش‌ نزد تو آمده‌ایم‌.

7 پس‌ موسی‌ به‌ استقبال‌ پدر زن‌ خود بیرون‌ آمد و او را تعظیم‌ كرده‌، بوسید و سلامتی‌ یكدیگر را پرسیده‌، به‌ خیمه‌ درآمدند.

8 و موسی‌ پدر زن‌ خود را از آنچه‌ خداوند به‌ فرعون‌ و مصریان‌ به‌ خاطر اسرائیل‌ كرده‌ بود خبر داد، و از تمامی‌ مشقتی‌ كه‌ در راه‌ بدیشان‌ واقع‌ شده‌، خداوند ایشان‌ را از آن‌ رهانیده‌ بود.

9 و یترون‌ شاد گردید، به‌ سبب‌ تمامی‌ احسانی‌ كه‌ خداوند به‌ اسرائیل‌ كرده‌، و ایشان‌ را از دست‌ مصریان‌ رهانیده‌ بود.

10 و یترون‌ گفت‌: «متبارك‌ است‌ خداوند كه‌ شما را از دست‌ مصریان‌ و از دست‌ فرعون‌ خلاصی‌ داده‌ است‌، و قوم‌ خود را از دست‌ مصریان‌ رهانیده‌.

11 الا´ن‌ دانستم‌ كه‌ یهوه‌ از جمیع‌ خدایان‌ بزرگتر است‌، خصوصاً در همان‌ امری‌ كه‌ بر ایشان‌ تكبر می‌كردند.»

12 و یترون‌،پدر زن‌ موسی‌، قربانی سوختنی‌ و ذبایح‌ برای‌ خدا گرفت‌، و هارون‌ و جمیع‌ مشایخ‌ اسرائیل‌ آمدند تا با پدر زن‌ موسی‌ به‌ حضور خدا نان‌ بخورند.

13 بامدادان‌ واقع‌ شد كه‌ موسی‌ برای‌ داوری‌ قوم‌ بنشست‌، و قوم‌ به‌ حضور موسی‌ از صبح‌ تا شام‌ ایستاده‌ بودند.

14 و چون‌ پدر زن‌ موسی‌ آنچه‌ را كه‌ او به‌ قوم‌ می‌كرد دید، گفت‌: «این‌ چه‌ كار است‌ كه‌ تو با قوم‌ می‌نمایی‌؟ چرا تو تنها می‌نشینی‌ و تمامی‌ قوم‌ نزد تو از صبح‌ تا شام‌ می‌ایستند؟»

15 موسی‌ به‌ پدر زن‌ خود گفت‌ كه‌ «قوم‌ نزد من‌ می‌آیند تا از خدا مسألت‌ نمایند.

16 هرگاه‌ ایشان‌ را دعوی‌ شود، نزد من‌ می‌آیند، و میان‌ هر كس‌ و همسایه‌اش‌ داوری‌ می‌كنم‌، و فرایض‌ و شرایع‌ خدا را بدیشان‌ تعلیم‌ می‌دهم‌.»

17 پدر زن‌ موسی‌ به‌ وی‌ گفت‌: «كاری‌ كه‌ تو می‌كنی‌، خوب‌ نیست‌.

18 هرآینه‌ تو و این‌ قوم‌ نیز كه‌ با تو هستند، خسته‌ خواهید شد، زیرا كه‌ این‌ امر برای‌ تو سنگین‌ است‌. تنها این‌ را نمی‌توانی‌ كرد.

19 اكنون‌ سخن‌ مرا بشنو. تو را پند می‌دهم‌ و خدا با تو باد؛ و تو برای‌ قوم‌ به‌ حضور خدا باش‌، و امور ایشان‌ را نزد خدا عرضه‌ دار.

20 و فرایض‌ و شرایع‌ را بدیشان‌ تعلیم‌ ده‌، و طریقی‌ را كه‌ بدان‌ می‌باید رفتار نمود، و عملی‌ را كه‌ می‌باید كرد، بدیشان‌ اعلام‌ نما.

21 و از میان‌ تمامی‌ قوم‌، مردان‌ قابل‌ را كه‌ خداترس‌ و مردان‌ امین‌، كه‌ از رشوت‌ نفرت‌ كنند، جستجو كرده‌، بر ایشان‌ بگمار، تا رؤسای‌ هزاره‌ و رؤسای‌ صده‌ و رؤسای‌ پنجاه‌ و رؤسای‌ ده‌ باشند.

22 تا بر قوم‌ پیوسته‌ داوری‌ نمایند، و هر امر بزرگ‌ را نزد تو بیاورند، و هر امركوچك‌ را خود فیصل‌ دهند. بدین‌ طور بار خود را سبك‌ خواهی‌ كرد، و ایشان‌ با تو متحمل‌ آن‌ خواهند شد.

23 اگر این‌ كار را بكنی‌ و خدا تو را چنین‌ امر فرماید، آنگاه‌ یارای‌ استقامت‌ خواهی‌ داشت‌، و جمیع‌ این‌ قوم‌ نیز به‌ مكان‌ خود به‌ سلامتی‌ خواهند رسید.»

24 پس‌ موسی‌ سخن‌ پدر زن‌ خود را اجابت‌ كرده‌، آنچه‌ او گفته‌ بود به‌ عمل‌ آورد.

25 و موسی‌ مردان‌ قابل‌ از تمامی‌ اسرائیل‌ انتخاب‌ كرده‌، ایشان‌ را رؤسای‌ قوم‌ ساخت‌، رؤسای‌ هزاره‌ و رؤسای‌ صده‌ و رؤسای‌ پنجاه‌ و رؤسای‌ ده‌.

26 و در داوری قوم‌ پیوسته‌ مشغول‌ می‌بودند. هر امر مشكل‌ را نزد موسی‌ می‌آوردند، و هر دعوی‌ كوچك‌ را خود فیصل‌ می‌دادند.

27 و موسی‌ پدر زن‌ خود را رخصت‌ داد و او به‌ ولایت‌ خود رفت‌.

 سفر خروج 19

1 و در ماه‌ سوم‌ از بیرون‌ آمدن‌بنی‌اسرائیل‌ از زمین‌ مصر، در همان‌ روز به‌ صحرای‌ سینا آمدند.

2 و از رَفیدیم‌ كوچ‌ كرده‌، به‌ صحرای‌ سینا رسیدند، و در بیابان‌ اردو زدند، و اسرائیل‌ در آنجا در مقابل‌ كوه‌ فرود آمدند.

3 و موسی‌ نزد خدا بالا رفت‌، و خداوند از میان‌ كوه‌ او را ندا درداد و گفت‌: «به‌ خاندان‌ یعقوب‌ چنین‌ بگو، و بنی‌اسرائیل‌ را خبر بده‌:

4 شما آنچه‌ را كه‌ من‌ به‌ مصریان‌ كردم‌، دیده‌اید، و چگونه‌ شما را بر بالهای‌ عقاب‌ برداشته‌، نزد خود آورده‌ام‌.

5 و اكنون‌ اگر آواز مرا فی‌الحقیقه‌ بشنوید، و عهد مرا نگاه‌ دارید، همانا خزانۀ خاص‌ من‌ از جمیع‌ قومها خواهید بود. زیرا كه‌ تمامی‌ جهان‌، از آن‌ من‌ است‌.

6 و شما برای‌ من‌ مملكت‌ كَهَنه‌ و امتِ مقدس‌ خواهید بود. این‌ است‌ آن‌ سخنانی‌ كه‌ به‌ بنی‌اسرائیل‌ می‌باید گفت‌.»

7 پس‌ موسی‌ آمده‌، مشایخ‌ قوم‌ را خواند، و همۀ این‌ سخنان‌ را كه‌ خداوند او را فرموده‌ بود، بر ایشان‌ اِلقا كرد.

8 و تمامی‌ قوم‌ به‌ یك‌ زبان‌ در جواب‌ گفتند: «آنچه‌ خداوند امر فرموده‌ است‌، خواهیم‌ كرد.» و موسی‌ سخنان‌ قوم‌ را باز به‌ خداوند عرض‌ كرد.

9 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «اینك‌ من‌ در ابرمُظْلِم‌ نزد تو می‌آیم‌، تا هنگامی‌ كه‌ به‌ تو سخن‌ گویم‌ قوم‌ بشنوند، و بر تو نیز همیشه‌ ایمان‌ داشته‌ باشند.» پس‌ موسی‌ سخنان‌ قوم‌ را به‌ خداوند باز گفت‌.

10 خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «نزد قوم‌ برو و ایشان‌ را امروز و فردا تقدیس‌ نما، و ایشان‌ رخت‌ خود را بشویند.

11 و در روز سوم‌ مهیا باشید، زیرا كه‌ در روز سوم‌ خداوند در نظر تمامی‌ قوم‌ بر كوه‌ سینا نازل‌ شود.

12 و حدود برای‌ قوم‌ از هر طرف‌ قرار ده‌، و بگو: باحذر باشید از اینكه‌ به‌ فراز كوه‌ برآیید، یا دامنۀ آن‌ را لمس‌ نمایید، زیرا هر كه‌ كوه‌ را لمس‌ كند، هرآینه‌ كشته‌ شود.

13 دست‌ بر آن‌ گذارده‌ نشود بلكه‌ یا سنگسار شود یا به‌ تیر كشته‌ شود، خواه‌ بهایم‌ باشد خواه‌ انسان‌، زنده‌ نماند. اما چون‌ كَرِنّا نواخته‌ شود، ایشان‌ به‌ كوه‌ برآیند.»

14 پس‌ موسی‌ از كوه‌ نزد قوم‌ فرود آمده‌، قوم‌ را تقدیس‌ نمود و رخت‌ خود را شستند.

15 و به‌ قوم‌ گفت‌: «در روز سوم‌ حاضر باشید، و به‌ زنان‌ نزدیكی‌ منمایید.»

16 و واقع‌ شد در روز سوم‌ به‌ وقت‌ طلوع‌ صبح‌، كه‌ رعدها و برقها و ابر غلیظ‌ بر كوه‌ پدید آمد، و آواز كَرِنّای‌ بسیار سخت‌،بطوری‌ كه‌ تمامی‌ قوم‌ كه‌ در لشكرگاه‌ بودند، بلرزیدند.

17 و موسی‌ قوم‌ را برای‌ ملاقات‌ خدا از لشكرگاه‌ بیرون‌ آورد، و در پایان‌ كوه‌ ایستادند.

18 و تمامی‌ كوه‌ سینا را دود فرو گرفت‌، زیرا خداوند در آتش‌ بر آن‌ نزول‌ كرد، و دودش‌ مثل‌ دود كوره‌ای‌ بالا می‌شد، و تمامی‌ كوه‌ سخت‌ متزلزل‌ گردید.

19 و چون‌ آواز كَرِنّا زیاده‌ و زیاده‌ سخت‌ نواخته‌ می‌شد، موسی‌ سخن‌ گفت‌، و خدا او را به‌ زبان‌ جواب‌ داد.

20 و خداوند بر كوه‌ سینا بر قله‌ كوه‌ نازل‌ شد، و خداوند موسی‌ را به‌ قلۀ كوه‌ خواند، و موسی‌ بالا رفت‌.

21 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «پایین‌ برو و قوم‌ را قدغن‌ نما، مبادا نزد خداوند برای‌ نظر كردن‌، از حد تجاوز نمایند، كه‌ بسیاری‌ از ایشان‌ هلاك‌ خواهند شد.

22 و كهنه‌ نیز كه‌ نزد خداوند می‌آیند، خویشتن‌ را تقدیس‌ نمایند، مبادا خداوند بر ایشان‌ هجوم‌ آورد.»

23 موسی‌ به‌ خداوند گفت‌: «قوم‌ نمی‌توانند به‌ فراز كوه‌ سینا آیند، زیرا كه‌ تو ما را قدغن‌ كرده‌، گفته‌ای‌ كوه‌ را حدود قرار ده‌ و آن‌ را تقدیس‌ نما.»

24 خداوند وی‌ را گفت‌: «پایین‌ برو و تو و هارون‌ همراهت‌ برآیید، اما كَهَنه‌ و قوم‌ از حد تجاوز ننمایند، تا نزد خداوند بالا بیایند، مبادا بر ایشان‌ هجوم‌ آورد.»

25 پس‌ موسی‌ نزد قوم‌ فرود شده‌، بدیشان‌ سخن‌ گفت‌.

 سفر خروج 20

1 و خدا تكلم‌ فرمود و همۀ این‌ كلمات‌را بگفت‌:

2 « من‌ هستم‌ یهوه‌، خدای‌ تو، كه‌ تو را از زمین‌مصر و از خانۀ غلامی‌ بیرون‌ آوردم‌.

3 تو را خدایان‌ دیگر غیر از من‌ نباشد.

4 « صورتی‌ تراشیده‌ و هیچ‌ تمثالی‌ از آنچه‌ بالا در آسمان‌ است‌، و از آنچه‌ پایین‌ در زمین‌ است‌، و از آنچه‌ در آب‌ زیر زمین‌ است‌، برای‌ خود مساز.

5 نزد آنها سجده‌ مكن‌، و آنها را عبادت‌ منما، زیرا من‌ كه‌ یهوه‌، خدای‌ تو می‌باشم‌، خدای‌ غیور هستم‌، كه‌ انتقام‌ گناه‌ پدران‌ را از پسران‌ تا پشت‌ سوم‌ و چهارم‌ از آنانی‌ كه‌ مرا دشمن‌ دارند می‌گیرم‌.

6 و تا هزار پشت‌ بر آنانی‌ كه‌ مرا دوست‌ دارند و احكام‌ مرا نگاه‌ دارند، رحمت‌ می‌كنم‌.

7 « نام‌ یهوه‌، خدای‌ خود را به‌ باطل‌ مبر، زیرا خداوند كسی‌ را كه‌ اسم‌ او را به‌ باطل‌ بَرَد، بی‌گناه‌ نخواهد شمرد.

8 « روز سَبَّت‌ را یاد كن‌ تا آن‌ را تقدیس‌ نمایی‌.

9 شش‌ روز مشغول‌ باش‌ و همۀ كارهای‌ خود را بجا آور.

10 اما روز هفتمین‌، سَبَّتِ یهوه‌، خدای‌ توست‌. در آن‌ هیچ‌ كار مكن‌، تو و پسرت‌ و دخترت‌ و غلامت‌ و كنیزت‌ و بهیمه‌ات‌ و مهمان‌ تو كه‌ درون‌ دروازه‌های‌ تو باشد.

11 زیرا كه‌ در شش‌ روز، خداوند آسمان‌ و زمین‌ و دریا و آنچه‌ را كه‌ در آنهاست‌ بساخت‌، و در روز هفتم‌ آرام‌ فرمود. از این‌ سبب‌ خداوند روز هفتم‌ را مبارك‌ خوانده‌، آن‌ را تقدیس‌ نمود.

12 پدر و مادر خود را احترام‌ نما، تا روزهای‌تو در زمینی‌ كه‌ یهوه‌ خدایت‌ به‌ تو می‌بخشد، دراز شود.

13 « قتل‌ مكن‌.

14 « زنا مكن‌.

15 « دزدی‌ مكن‌.

16 « بر همسایۀ خود شهادت‌ دروغ‌ مده‌.

17 «به‌ خانۀ همسایۀ خود طمع‌ مورز، و به‌ زن‌ همسایه‌ات‌ و غلامش‌ و كنیزش‌ و گاوش‌ و الاغش‌ و به‌ هیچ‌ چیزی‌ كه‌ از آن‌ همسایۀ تو باشد، طمع‌ مكن‌.»

18 و جمیع‌ قوم‌ رعدها و زبانه‌های‌ آتش‌ و صدای‌ كَرِنّا و كوه‌ را كه‌ پر از دود بود دیدند، و چون‌ قوم‌ این‌ را بدیدند لرزیدند، و از دور بایستادند.

19 و به‌ موسی‌ گفتند: «تو به‌ ما سخن‌ بگو و خواهیم‌ شنید، اما خدا به‌ ما نگوید، مبادا بمیریم‌.»

20 موسی‌ به‌ قوم‌ گفت‌: «مترسید زیرا خدا برای‌ امتحان‌ شما آمده‌ است‌، تا ترس‌ او پیش‌ روی‌ شما باشد و گناه‌ نكنید.»

21 پس‌ قوم‌ از دور ایستادند و موسی‌ به‌ ظلمت‌ غلیظ كه‌ خدا در آن‌ بود، نزدیك‌ آمد.

22 و خداوند به‌ موسی‌ گفت‌: «به‌ بنی‌اسرائیل‌ چنین‌ بگو: شما دیدید كه‌ از آسمان‌ به‌ شما سخن‌ گفتم‌:

23 با من‌ خدایان‌ نقره‌ مسازید و خدایان‌ طلا برای‌ خود مسازید.

24 مذبحی‌ از خاك‌ برای‌ من‌ بساز، و قربانی‌های‌ سوختنی‌ خود و هدایای‌ سلامتی‌خود را از گله‌ و رمۀ خویش‌ بر آن‌ بگذران‌، در هر جایی‌ كه‌ یادگاری‌ برای‌ نام‌ خود سازم‌، نزد تو خواهم‌ آمد، و تو را بركت‌ خواهم‌ داد.

25 و اگر مذبحی‌ از سنگ‌ برای‌ من‌ سازی‌، آن‌ را از سنگهای‌ تراشیده‌ بنا مكن‌، زیرا اگر افزار خود را بر آن‌ بلند كردی‌، آن‌ را نجس‌ خواهی‌ ساخت‌.

26 و بر مذبح‌ من‌ از پله‌ها بالا مرو، مبادا عورَت‌ تو بر آن‌ مكشوف‌ شود.»

 

#@#